سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

و با امروز می شود 5 روز ... به همین زودی گذشت 5 روز...

5 روز میهمان خدا بودن، چه صفایی دارد.. چه حال خوبی ... در خانه ی خودت میهمان میزبانی مثل خدا بودن... 

و میهمان خدا بودن و گفتن راحت است ...اما...

امسال حال من با سال پیش خیلی تفاوت دارد. حتی با سال های پیش تر. امسال انگار بیشتر این ساعت ها را حس می کنم.

گوشه ی دلم غمی دارد از تمام شدن همه ی این حسای عجیب و دوست داشتنی...

دلم قرار گرفته این روزها، قراری بیشتر از همیشه و هر وقت... قراری که گم اش کرده بودم. قراری که بالا و پایین های زندگی کمی از من گرفته بود آن را...

انگار همه را یک جا و یک باره برایم پس آورد...

خدای ستار العیوبم... خدایا غفارالذنوبم، خدایا رحیمم... خدای دوست داشتنی من، کمک کن تا این حال بماند، کمک کن تا این حال بهتر هم بشود... کمک کن تا کم اوردن را فراموش کنم

کمک کن تا همیشه ی همیشه تسلیم خواسته های تو شوم... دیگر نمی خواهم بگویم چرا من؟ سخت است اما تمرین می کنم تا به بهترین شکل ممکن واج های "ش ک ر " را کنار هم بچینم

تا یادم نرود که خدا فقط تویی، خدایی که داشته ها و نداشته هایم همه از توست...

راستی می شود کمی بلند تر از همیشه صدایت کنم... اصلا می شود فریاد بزنم... کاش ما آدم ها یک قراری داشتیم،

یک روز و یک ساعت از هر جایی که بودیم تو را می خواندیم آن هم با صدای بلند آن هم به مدت حداقل یک دقیقه...چه سمفونی دلنوازی می شد... نام تو از زبان بنده های تو 

چه حالی داشت آن لحظه شاید کینه ها و نفاق ها کمی کمرنگ می شد در برابر عظمت بی انتهای نام تو خدای خوبم...

من از خودم شروع می کنم... خدای خوبم... خدای خوبم... خدای خوبم

فرزانِ