سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر
خداحافظ همسر عاشق با وفا

 

Image result for ?همسر شهید بابایی و بابایی?‎

تمام شد تمام چشم به راهی‌هایت. تمام شد صدای شنیدن در که در گوش‌ات می‌پیچید، با همان حالتی که عباس به در می‌زد؛ دو بار پشت سر هم...! بیت آخر دیوان عشق، نه بهتر است بگویم دیوان سراسر از غزل های ناب را با رفتنت تمام کردی. عباس هم چشم به راه تو بود تا مثل همیشه کنارش باشی و بشنوی از حرف هایش و حالا شاید مرور می‌کنی از سال های نبودنش و حتی از بودن هایش. از سال هایی که صدای برخواستن هواپیما تنت را به لرزه می انداخت تا با نشستن اش دلت قرار گیرد. بعد از هر پرواز صدای تلفن چقدر دلت را آشفته می کرد که نکند برای عباس ات اتفاقی افتاده باشد. حتما گفته ای برایش که مهرش آنقدر به دلت نشسته بود که هیچ وقت مهریه مطالبه نکردی و فقط خود عباس برایت مهم بود. جایی خوانده بودم که گفته بودی نمی توانی لحظه ای بدون عباس روی زمین قدم برداری اما ... اما پشت این اما عباس چه کرد با دل مهربانت با دلی که دعا شد قرارش وقتی زیر لب موقع بدرقه می سپردی اش به خدا. و عباس می دانست چطور آرام کند دل طوفانی ات را وقتی از رفتن و از شهادت برایت می گفت از اینکه بچه ها با تو... گاهی که دلتنگ می شدی حرف هایت را مرور می کردی و این تکرار هیچ گاه برایت تکراری نشد وقتی حرف از شفاعت، قیامت، قرآن و شهادت بود. همان واژه هایی که تو را ساخت و چنان ساخت که آماده رفتنش شدی. اما رفتن همیشه درد دارد، هرقدر هم که ساخته شده باشی جایی از دلت با رفتن فرو می ریزد و آن بار آخر این اتفاق برای تو افتاد، وقتی از تنهایی هایت گفتی به خاطر سلما، حسین و برای محمد که عباس فقط گفت «ببین ملیحه، من فقط وسیله هستم. همسرتم. مرد خانه‌ام. امیدتم. سایه من بالای سرتان هست؛ اما سرپرست تو خداست، نه تو، سرپرست همه ما خداست». شاید حرف زدن با عباس از آن حج آخر برایت لطف دیگری داشته باشد. سفری که رفتی تا از آن صبر را برای خودت سوغات بیاوری، رفتی تا از همان جا کنار خانه خدا دلت خبر دهد که عباس انگار زودتر از تو حاجی شده که زودتر هم برگردی آن هم 10 روز که کفش هایت چنان سنگین شود که رهایش کنی و پا برهنه خودت را برسانی به زندگی ات که حالا آرام خوابیده و تو باشی و پیکر پاک عباس...  می گفتی باید ادامه دهی زندگی‌ات را، آخر به عباس قول داده بودی که برای بچه ها بعد او هم مادر باشی و هم پدر و این کار را خیلی خوب انجام دادی. خانه پر شد از عکس های عباس تا بودنش کنار شما بیشتر به چشم بیاید. لباس پرواز و کلاه یدک عباس را هم جلوی چشم گذاشته بودی تا بودنش همیشه باشد.   و حالا چند روزی است که می شود رفتی و رسیدی به عباس... دیگر دلت که دلتنگ شد نیازی نیست فیلم عباس را بگذاری و خانه را پر کنی از صدایش و با او حرف بزنی. دیگر قاب عکس عباس از نم چشم های تو خیس نخواهد شد و حالا عباس جواب همه حرف های این سال ها را به تو خواهد گفت... «خداحافظ»...سلام ما را هم به او  برسان...!

فرزانه فرجی/ روزنامه اصفهان زیبا