سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر
صبری از جنس صبر زینب(س) می‌خواهد

از منا تا کربلا؛ فاصله‌ای که نزدیک شد!

تاریخ انتشار : شنبه 4 مهر 1394 ساعت 00:41
سلام خدا، سلام عشق، سلام سرچشمه تمام خوبی‌ها، سلام کعبه، سلام بر دیار وحی الهی، سلام بر میعادگاه آرزوهایی که آرزوهایی در آن ناتمام ماند.
از منا تا کربلا؛ فاصله‌ای که نزدیک شد!
 
خبرگزاری ایمنا/ فرزانه فرجی؛ بی شک حال غریبی بود وقتی بار سفر را می‌بست. حس آشنای غریبی داشت زمانی که لباس ها را یکی یکی در ساک، جا می‌داد. همه لباس ها به یک طرف و قرار دادن لباس احرام در ساک هم به یک طرف. دلش مثل دل کودکی بود که دوست داشت چشم هایش را ببندد و خود را بسپارد به جاده و تصور کند همه آن چه را که دوست داشت در راه برایش رخ دهد. چشم هایش را بست و دلش رفت تا خود خود کعبه. نگاهش به عظمت کعبه که افتاد، ناخودآگاه زانوهایش سست شد. دیگر توانی برای ایستادن نداشت. به سجده افتاد، مگر می شد این عظمت را دید و ایستاد؟ مگر می شد عشق را دید و به شکرانه دیدنش دل را به خاک نسپرد؟
کمی در این حال گذشت. به خودش که آمد نوبت لباس های احرام بود، هر قسمتی از لباس احرام را که تا می کرد با دلش، یک طواف هم می نمود.
و خیلی زود راهی شد و رفت. رفت تا به دعوت حق لبیک گوید. رفت تا "لبیک اللهم لبیک" را فریاد بزند. رفت تا از زمزم بنوشد و دلش را به زلالی آن گرداند. از شوق زیارت خانه توحید، احرام ببندد و خود را به خدا بسپارد.
رفت تا به یاد همه ی آن هایی که گفته بودند "خوش بر احوالت مسافر، کمی برای ما هم دعا کن"، دست به دعا بردارد و به عهدش وفا کند. رفت تا قلبش را از دنیا جدا کند و به دیوار ترک خورده کعبه بسپارد. رفت تا سیاهی شب را به سحر پیوند دهد و بغض های چند ساله اش را با زمین قسمت کند. رفت تا در صفا، دلش را صفا دهد و در مروه تکرار کند که خدایی مثل خدای یکتا نیست. رفت تا به یاد هاجر، جوشش عشق را با وجودش لمس کند. رفت تا در منا بیتوته بزند و رفت تا به یاد امتحان بزرگ خدا که پدر، پسر را قربانی کند، نفسش را قربانی هر آنچه که او را از خدا دور می کرد، نماید.
و چه رفتنی شد این رفتن...
یک دنیا نیاز، منا، مرد، زن، حاجی، سفید پوش، حرکت و رفتن که راه به یک باره بسته شد. راهی که دل ها را به مقصد می رساند. مقصدی که سال های سال در حسرتش به انتظار نشسته بودند. و، تن می لرزد از بیانش. زبان به لکنت می افتد وقتی از بسته شدن راه می شنود. دل می رود تا کوچه های بنی هاشم. مادر، وای بر ما، وای بر دل...
محشری به پا می شود...
 خدایا ببین، با میهمان هایت چه کردند...
خدایا ببین، جسارت را تا کجا پیش بردند...
خدایا ببین، عید قربان چه قربانگاهی به راه انداختند...
خدایا عاشقانت به عشق رسیدن به تو آمده بودند، به عشق خواندن نماز عشق در منا. به عشق اشک های توبه، به عشق پاک شدن و تسلیم شدن در برابر وجود بی انتهایت...
و امان از این مصیبت. چه احرام ها که لباس آخرت شد. چه لبیک ها که لبیک آخر شد. چه مادرها که امروز به یاد بسته شدن راه بر روی فاطمه (س)، روضه خوان همسر و فرزندانشان شدند. چه عزاداری ها که امروز در منا به پا شد و فاصله منا تا کربلا چقدر نزدیک شد.
خدایا صبر زینب (س) می خواهد دیدن این محشر... عطا فرما...!