سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر
دلش یک خواب می خواهد به قد تمام حرف‌های نگفته...

 

عبدالحسین را از حضرت زینب (س) گرفته بود. می گفت هر دختری دوست دارد خوشبخت شود، من هم دوست داشتم. سخت گیری می کردم برای خواستگارهایی که می آمدند، اما عبدالحسین که آمد از همان بار اول که دیدمش مهرش به دلم نشست. عقد کردیم، 8 آبان سال 88، فقط یک روز از مراسم عقدمان می گذشت، گفت دعا کن شهید شوم. کمی جا خوردم. گفتم الان که جنگ نیست. گفت خواهش می کنم دعا کن برای من، برای شهید شدنم.خیلی طول نکشید که شرایط برای رفتن عبدالحسین مهیا شد. زینب را به من و هر دوی ما را به خدا سپرد. ماموریتش 45 روزه بود. گفته بود سر 45 روز بر می گردد. خوش قولی در ذاتش بود. همین هم شد. برگشت. به آرزویش رسیده بود وقتی برگشت. تماس که می گرفت، می گفتم بیا، برگرد. اما خوب بلد بود که چطور آرامم کند. برای رضای خدا رفت. همیشه می گفت این حرف را. انگار همیشه کارهایش همین طور بود، برای رضای خدا...آرام بود همیشه، آنقدر که از  آرامشش، آرام می شدم. خیلی وقت ها فکر می کردم به خاطر همین خوب بودنش بود که باید می رفت. وقتی به عبدالحسین بله را گفتم، خیلی ها می گفتند زندگی با یک شخص نظامی کار  سختی است، خیلی هم سخت. راستش یه کم ترسیدم، اما بعد فهمیدم اشتباه بود همان ترس کم هم. هیچ وقت محدودم نکرد به انجام دادن یا ندادن کاری. همه اینها از مهربانی های زیادش بود.موجی در گلویش پیچید که حال صدایش طوفانی شد وقتی که گفت، آخرین نفری بودم که خبر شهادتش را شنیدم. اقوام و دوستان می ترسیدند که به من بگویند. اسمش را می شنیدم گریه امانم نمی داد.وقتی گفتند: عبدالحسین... گفتم: شهید شد. گفتند: نه ، زخمی شده... آنجا بود که فهمیدم رفت. برای همیشه هم رفت.نماز مغرب و عشا را که می خواندیم بعدش با هم می رفتیم بیرون. شاید یک خرید ساده بود، اما خیلی خوب بود همان زمان کم. حسابی خوش می گذشت خرید با عبدالحسین. دوستم بود، همدمم بود. آنقدر خوب حرف هایم را گوش می داد که هیچ کس دیگر مثل او نمی شود برایم. دلم برایش همیشه تنگ می شود...بعد از نمازهایم با عکسش حرف می زنم، گریه می کنم بیشتر تا حرف بزنم. عکسش آرامم می کند، نگاهش بیشتر. بغض گلویش، راهش را پیدا می کند آن لحظه که اشک از چشم هایش جاری می شود، وقتی از حرف های نگفته اش به عبدالحسین حرف می زند... من با زینب تو چه کنم؟ با دلتنگی هایش چه کار کنم؟ با مشکلاتم بدون تو چطور کنار بیایم؟ کاش یک بار به خوابم بیایی... کاش...!

فرزانه فرجی/