سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر
یادداشت روز؛ پدرم برای تمام شهر جنگید

عشق اینجا جان می‌گیرد/ ایران، سراسر مقاومت شد

تاریخ انتشار : سه شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 12:43

زبان در بیانش تسلیم می‌شود. قلم، حرکتش کند می‌شود و صفحه سفید کاغذ رنجور. اما باید نوشت. باید نوشت قصه سراسر، حقیقتِ هشت سال جنگ تحمیلی را، باید نوشت...!
عشق اینجا جان می‌گیرد/ ایران، سراسر مقاومت شد
 
خبرگزاری ایمنا/ فرزانه فرجی؛ باید نوشت از فریادهای جنگ جنگ تا پیروزی، باید نوشت از دردهایی که زخمش تا ابد بر دل‌ها خواهد ماند، باید نوشت از خودخواهی های بدون وصف دشمن بعثی، باید نوشت از جهل مطلقش، باید نوشت و فریاد برآورد که ایران سراپا مقاومت شد و ایستاد. ایستاد و سرانجام رژیم بعثی را به زانو درآورد.
صحبت از هشت سال غیرت و ایستادگی است. چه خانه ها که خاکی و خراب شدند و چه کودکانی که در اوج کودکی تنها ماندند. چه خانه ها هنوز تمام نشده فرو ریخت. چه مادرها که بر پیکر فرزندان شیرخوارشان به عزا نشستند. هنوز لباس مشکی بر تن داشتند که دوباره عزادار شدند. شهر پر بود از بوی خون و در پس دیوارهای فروریخته؛ صدای ناله، تن را می لرزاند.
ترس بود و دلهره اما مقاومت پررنگ تر بود. مردان دیارم از دورترین فاصله ها راه جنوب را در پیش گرفته بودند. صدای گاه و بی گاه انفجار، صدای آژیر خطر، صدای پر از عشق اما با چاشنی دل نگرانی مادری که فرزندانش را در دامان خود پناه می داد.
مادر دست هایش را به نوبت بر روی گوش فرزندانش می فشرد تا کمتر از صدا به خود بلرزند و بمب های بی رحم هواپیماهای عراقی، رحم نداشتند. چراغ خانه هایی را برای همیشه بی فروغ کردند. مادری بر سر می زد و در بین انبوه خاک، مرثیه خوان عزیزانش می شد.
آن سال ها قلب سرزمینم عجیب می تپید. مگر می شد بی تفاوت از کنار تصویرهایی که درد جنوب را به تصویر می کشید آسان گذشت؟ مگر می شد، دید و ماند؟ مگر می شد دید و سکوت کرد؟ مگر می شد نخل های سوخته خرمشهر را دید و قرار گرفت؟ مگر می شد شیرزنانی را که پا به پای همسرانشان با دست خالی برای خاکشان می جنگیدند را دید و فقط تماشاچی شد؟
نَه... مردان غیرتمند سرزمینم رفتند تا جاودان ماندن را هجی کنند. رفتند تا حسرت یک وجب از خاک ایرانمان و حتی کمتر از آن را بر دل دشمن گذارند. رفتند تا رسیدن به خدا را کوتاه کنند. رفتند تا در بازی عشق با خدا، دعوت حق را لبیک گویند. رفتند تا بمانیم. رفتند تا دنیا دنیا است اقتدار ایران را به رخ همگان بکشانند. خیلی ها رفتند، رفتند تا خود خدا، خیلی ها در قفس اسارت، اسیر شدند. خیلی ها سال ها چشم به راهمان گذاشتند و عاقبت به یک پلاک بسنده کردند. خیلی ها هنوز هم نیامده اند. خیلی ها هم آمدند، آمدند اما اسیر گاز خردل شده بودند. خیلی ها آمدند با یادگارهایی در جای جای بدنشان و خیلی ها آمدند با موج هایی از موج های سهمگین انفجار...
و زمان بدون اندکی توقف پیش می رود. صدای تیک تاک ساعت تمامی ندارد. در بین این تکرارهای تکرار ناپذیر، هرگز از یاد نخواهیم برد رشادت هایی به وسعت تاریخ هشت سال جنگ تحمیلی را. هرگز فراموش نخواهیم کرد مزارهای بی مادر را. هرگز چشم هایمان را بر چشم های منتظر مادران بی مزار نخواهیم بست. هرگز از یاد نخواهیم برد صدای سرفه های زنجیروار بچه های شیمیایی را...
ایران همواره به خود خواهد بالید به خاطر ابر مردان مرد هشت سال جنگ تحمیلی، درود خدا بر شما باد.