سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر
دلتنگی برای طعم گوارای عطش در جبهه‌های گرم و سوزان

لحظه‌های وداع با ماه خدا در خاکریزهای خاکی جبهه‌


خبرگزاری ایمنا: به روزهای آخر که نزدیک می‌شدند، تپش دل‌هاشان جور دیگری می‌شد. غربت غریبی سراسر وجودشان را در آغوش می گرفت. حسی برای تلاش و رسیدن به بهترین بهره‌ها از سفره ی بی‌انتهای رحمت حق!
لحظه‌های وداع با ماه خدا در خاکریزهای خاکی جبهه‌
 
و انتظار از نو معنا می‌شد و شوق پرواز به بالاترین حدش می‌رسید. تمام نشده، دلتنگی‌ها شروع می‌شد. دلتنگی برای طعم گوارای عطش در جبهه های گرم و سوزان، بی قراری برای زمزمه دعای سحر رزمنده‌ها در سنگرهای خاک آلود و بارش خمپاره‌های گاه و بی گاه دشمن بر سر دلاور مردان روزه دار و بی تابی برای نذرهای قبل از ماه رمضان فقط به خاطر توفیق برای ادای دین.
سیاهی شب که پیدا می‌شد، بچه‌ها با شعرهای مذهبی یکدیگر را به سفره افطار فرا می‌خواندند. اما با، باز شدن سفره افطار انگار عطش روز و گرسنگی همه‌اش به یک باره فراموش می‌شد، تعارف‌ها برای خوردن افطار تمامی نداشت. رزمنده‌ها دوست داشتند که دوستانشان زودتر افطار کنند. اشک‌های دیده‌ها، اشک شوق بود به شکرانه گرفتن روزه و رسیدن به لحظه اجابت.
همه روزهای ماه مبارک به یک طرف و مراسم احیا و شب زنده داری و گرمی نم نم بارش چشم ها در تاریکی شب هم به یک طرف. زمزمه های " سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ" هر روح خسته ای را آرام می کرد، جسم را صفا می داد و بی قراری های دل در مسیر خدا قرار، می گرفت.
اوج رسیدن از خاک به آسمان، اوج تمناهای ناب و دست نخورده، ترسیم زیباترین تصویرهای بندگی و عاشقانه ترین عاشقانه های هستی همه و همه به دست مخلص ترین بنده های خدا در جبهه ها و در خاکریزهای خاکی جلوه ای بی مانند پیدا می نمود.
و در لابه لای فرازهای دعاها، لرزش های دل ها؛ نویدی از اجابت با خود به ارمغان می آورد. چه حاجت ها که به اجابت می رسید و چه وداع ها که تنها در گره خوردن نگاه های نمناک انجام می گرفت. دست هایشان تاب نمی آورد و حلقه ای می شد دور گردن همرزم هایشان، حلقه ای به معنای تمام، یعنی آخرین وداع.
و چفیه هایشان می شد حجاب، حجابی برای پنهان کردن تمام بغض هایی که در لابه لای خطوط کم رنگ و پر رنگ صورت هایشان خودنمایی می کرد و دست های مخلصی که فقط برای "الهی العفو"، آسمان را نشانه می گرفت.
رمضان های جبهه همیشه در اوج گرمای تابستان بود، گرمایی که عطشش به یاد شهدای کربلا آرام می گرفت. عطشی که به یاد لبان تشنه در آن سرزمین  و شرمندگی همیشگی فرات، گویی سیراب می شد و تحمل زمین های داغ و سوزانی که به یاد میهمان شدن دستان عباس (ع) در صحرای سوزان کربلا، آسان تر می شد.
دشمن تمام تلاشش را می کرد که آزار و اذیت جسمی و روحی به رزمنده ها را شدت بخشد ولی هیچ گاه نفهمید که هرچه شرایط برای بچه ها سخت تر می گشت، جنس ایمانشان پاک تر می شد. غیرت به خاطر خاک وطن تعبیری جانانه به خود می گرفت و مفهوم واقعی "خدا با صابرین است"، جلوه ای نو پیدا می نمود.
و عاقبت بچه ها یکی یکی به خواسته هایشان می رسیدند. راه برایشان هموار و بالاترین مرتبه عشق هم تفسیر می شد. آن روزها هجرت به آسمان و رسیدن به حق، جانی تازه به خود می گرفت.

/ فرزانه فرجی/