سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

سردار شهید محمد علی شاهمرادی

Image result for ?سردار محمد علی شاهمرادی?‎

ورنامخواست لنجان جایی هست که من اونجا متولد شدم. سال 1338. دوران ابتدایی و راهنمایی را همونجا گذروندم اما دوران دبیرستانم را رفتم زرین شهر و دیپلمم را همونجا گرفتم. پایان تحصیلات دبیرستانم متقارن شد با شروع انقلاب اسلامی. چه روزایی بود.روی دیوارها شعار می نوشتیم، عکس و اعلامیه های امام را پخش می کردیم و خلاصه تلاشمون این بود که مردم را نسبت به موضوع انقلاب آگاه کنیم.

با پیروزی انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران که شکل گرفت به عضویت سپاه دراومدم. علاقه ی عجیبی به انجام کارهای هنری داشتم. معتقد بودم برای رسوندن پیام انقلاب به مردم و نشون دادن ظلم و ستم دولت های استعمارگر میشه از شیوه های هنری و نمایشی استفاده کرد.

با شروع آشوب های کردستان چند ماهی رفتم اونجا. به جرات می تونم بگم که وحشیانه ترین جنایات ضد انقلابی ها را با چشم های خودم دیدم. همین تجربه باعث شد در زمان مرخصی در فیلم سینمایی جان برکف نقش آفرینی کنم. راستش این فیلم اون سال ها درهمه جای ایران پخش شد و کمک خوبی کرد به مردم تا با مسائل کردستان بیشتر آشنا بشن. فعالیت های هنری را ادامه دادم. به لطف خدا برای بازی در فیلم سینمایی غروب خونین انتخاب شدم که خدا رو شکر این فیلم هم تونست بخشی ازجنایات مزدوران ساواک در رژیم پهلوی را به تصویر بکشه.

جنگ که شروع شد رفتم دارخوین و همونجا هم مستقر شدم. با کمبود وسایل مهندسی وامکانات مواجه بودیم اما به مدد خدا و کمک دوستان تونستیم اولین مسجد جبهه را بانام مسجد عاشقان حضرت مهدی(عج)، تو محور دارخوین تاسیس کنیم  و در خط مقدم نماز بخونیم.

 عملیات "فرمانده کل قوا" بود که مجروح شدم و پس از بهبودی دوباره عازم جبهه شدم. به خواست خدا عملیات فتح المبین و بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان حضور داشتم و بعد از تشکیل تیپ قمر بنی هاشم(ع) مسئولیت طرح و عملیات این تیپ بر عهده ی من گذاشته شد.

خوبه یه خاطره واستون تعریف کنم راستش مرور این خاطره برای خودم همیشه کلی خاطره زنده می کنه. تو خط پاسگاه زید یک شب با فرمانده تیپ44 علی زاهدی که فرمانده لشگر16 بود به خط آمدیم. موقع بازگشت متوجه شدیم که آب های منطقه پاسگاه زید یکی از سیل بندها رو قطع کرده و آب به طرف مقر مهندسی در حال جریان هست. سریع یکی از بچه ها رو فرستادم تا چند تا دستگاه لودر وبولدوزر برای ترمتم خاکریزو قطع جریان آب بیاره. خلاصه من و فرمانده تیپ هر کدوم یک پل شناور زدیم تا جلوی جریان آب گرفته بشه و شکاف بیشتر نشه چون جریان آب با هر موجی که می اومد بخشی از خاکریز را تو خودش حل می کرد. همین طور که پل را گرفته بودیم به راننده لودر می گفتم خاک بریز. وقتی لودر بیل خاک را روی یک طرف پل ریخت اون طرفش که من ایستاده بودم بالا رفت و با سر رفتم داخل آب. حسابی خیس آب شدم اما یادمه صدای خنده ام همه جا را گرفت و از خنده ی من همه ی بچه ها زدن زیر خنده.

تو عملیات والفجر 4، خیبر، بدر، والفجر 8 هم شرکت کردم. خلاصه به عنوان قائم مقامی لشگر قمر بنی هاشم(ع) انتخاب شدم و با همین مسئولیت طی عملیات کربلای 5 ، آرزوی رسیدن به شهادت برای من محقق شد.

تا فراموش نکردم بگم وقت هایی که تنها می شدم، می نوشتم. نوشتن حال خوبی بهم می داد. دوست داشته باشید چند خط از دست نوشته هام رو تقدیم شما دوستای خوبم می کنم.

درهیچ حمله ای اشک نریختم به جز دو حمله، یکی حمله روطه که برای مظلومیت بسیجی ها گریستم و در الفجر 4، زمانی که دوست عزیزم ریاحی از دست رفت.

درهیچ حمله ای احساس تنهایی نکردم جز در روطه که سردارانی مانند محمد علی باغبانی و عباس طغیانی را از دست دادم، بسیار برایم سخت بود. دوستی را که چندین سال در لحظات زندگی همدیگر شریک بودیم در اینجا خودم او را به سمت قبله دراز کنم وقتی از روطه بازمی گشتیم بانگاهی غم انگیز چشمی اشکبار روطه نفرین شده را رها نمودیم.

خستتون کردم حسابی، حسن ختام حرف هام چند خط از آخرین حرف هام رو خدمتتون می گم.

 ما اندیشیدیم که جز خون دادن نمیتوان اسلام را برپای داریم وجز باخون ریختن به پای درخت اسلام نمیتوان آن را سرسبز و شاداب نمود .بدین سان با حماسه ی هستی ساز وحیات بخش به پای خواستیم و تنها چیزی که داشتیم وقابل تقدیم بود یعنی جان رافدای اسلام وهدف اسلامی خود کردیم. دوستان عزیزم یک یک شما رابه خدا میسپارم و امید است با وحدت خود انقلاب اسلامی خودرا تا انقلاب مهدی (عج) ادامه دهید.

 فرزانه فرجی/ روزنامه اصفهان زیبا