بهانه های دلم رنگ تازه ای به خود گرفته این روزها، این ساعات و همین حالایی که فقط به نام تو و برای تو می نویسم آقای مهربانم...
دلم بیشتر از همیشه تنگ شده امروز و عجیب هم پرُ.. آنقدر پُر که از گوشه ی چشم هایم سر ریز می شود دانه های دلتنگی ام...
واژه ها ردیف می شوند کنار دیدگانم... غربت، دلتنگی، آمدن، انتظار و... از کدامش بگویم که دل بی قرارتان قرار بگیرد؟ از کدامش بنویسم که بی تابی های دلتان کمی کمتر شود عزیز دل زهرا (س)؟
دنیا برای توست و تو غریب غریبه ای این میان .. چه حال غریبی دارد احساس غربت در خانه ی خودت...
ببخش ... ببخش ما را که تک تک این واج ها را چنان کنار هم چیدیم که عاقبتش شد دلتنگی تو، که عاقبتش شد غربت تو، که عاقبتش شد انتظار و کاش با این وازه کمی خوب تا می کردیم... فقط کمی ..
آدم ها دارند یکی یکی می روند... همان طور که یکی یکی آمده بودند... و رفتنی که از اول آمدن، قرارش را گذاشته بودند اما انگار قراری است مثل خیلی قرارهایی که یادمان می رود ...
و وقت رفتن آنقدر سرزده و ناگهانی می آید که نمی فهمیم که نمی دانیم چه شد که فلانی هم رفت...
و من از این رفتن می ترسم، نه از خود رفتن نه... از رفتنی که در پی اش ندیدن باشد از رفتنی که قدش به قد ندیدن باشد...
برایمان دعا کن که ندیده نرویم آقای خوبم...
میلادت مبارک مهدی صاحب الزمان (عج)...
فرزانه فرجی/