به نام مادر...
کاش های یک مادر
کاش حالا که دست هایش هنوز گرم است، گرمی دست های بچه هایش را یک بار دیگر حس کند تا شاید حال قلبش کمی خوب شود.
حیا – یادداشت تحریریه/ کاش تا چشم هایش هنوز طلوع خورشید را از پشت پنجره های نیمه روشن که محصور شده بین حفاظ های سرد و تاریک، می بیند چشم به راهی اش تمام شود.
کاش حالا که دست هایش هنوز گرم است، گرمی دست های بچه هایش را یک بار دیگر حس کند تا شاید حال قلبش کمی خوب شود.
کاش حالا که هنوز خنده کنج چین و چروک لبش برای خود جا باز می کند، خنده ی دردانه هایش را ببیند.
کاش یک بار دیگر بشنود آن صدای مادر را و تا زمانی که صدای پر از دردش یاری می کند یک بار دیگر بگوید جان مادر را.
کاش یک بار دیگر می شد همان قرمه سبزی همیشگی که عطرش تا کمرهای کوچه می رسید را می پخت و یک بار دیگر همه را دور یک سفره می نشاند تا دلش قراری به قد تمام روزهای جوانی اش بگیرد.
کاش یک بار دیگر می شد حیاط خانه ی خودش را آب پاشی کند، به گل های باغچه برسد و از تنهایی هایش با آن ها بگوید.
کاش می شد از پنجره ی اتاق خانه ی خودش دلتنگی هایش از ندیدن، از نبودن از مُردن همه ی مهربانی ها را فریاد بزند و دانه های اشکش همانجا گل های بالشت اش را آبیاری کند.
کاش زندگی دوباره در پس تنهایی هایش کمی تکان می خورد تا مادر یادش برود این تنها ماندن حقش نبود.
کاش حافظه اش اینقدر مادر را نمی سپرد به روزهای جوانی اش و کاش یادش می رفت آن روزهایی را که لحظه شماری می کرد تا تمام شود چشم به راهی اش به قد 9 ماه و حالا ماه به سال و سال به سال ها رسیده و مادر هنوز چشم هایش مانده جایی پشت در خانه، خانه ای که از آن او نیست. خانه ای که برایش هیچ وقت خانه نشد.
کاش مادر یک بار دیگر برمی گشت به خانه، قبل از اینکه حسابی دیر شود…
فرزانه فرجی/