کوتاه برای چند تن از شهدای رهنان اصفهان...
می شود سلام کرد هنوز،
سلامی از جنس سلام صبح؛ سلامی از تبار باران، از دل آسمان
دلش برای یک سلام تنگ می شود، یک سلام از جنس سلام صبح. سلام آخر ماند به قیامت. او ماند و یک خداحافظی نیمه کاره و یک کاسه آب و گل های رز پرپر در میان کوچه با گونه ای که از باران چشم، عجیب نمناک شد.
راه رفتنی را باید رفت. دیر و زود دارد کمی، اما آخرش فقط رفتن می ماند و بس.
مردانی از جنس آب، از دیار آسمان، خاک نشینانی که زود آسمانی شدند. سی سال می گذرد از آن سلام آخر و از آن آخرین خداحافظی...
می شود سلام کرد هنوز، سلام بر شهید شریفی که شرافت را جانانه به تصویر کشید. کمی آن طرف تر، بی شک عاشقانه دامان مادر را می بوید و دستان پدر را بوسه باران می کند.
می شود سلام کرد هنوز، سلام بر شهید زاهدی که زاهد بود، زاهد ماند و زاهد رفت. پدر را غریبانه در آغوش کشید جایی در بین آسمان. حال مادر خوب است اما حال چشم هایش تشنه ی دیدار اوست برای یک بار دیگر.
می شود سلام کرد هنوز، سلام بر شهید بهرامیان، سلام بر شهید تقی یار و سلام بر شهید بختیاری... سلام بر دل های بی قرارشان که عاقبت آرام گرفت آن زمان که به پای پدر و مادر به قد تمام نبودن هایشان در آسمان ایستادند.
و سلام بر شهید اعتصامی او که از دریچه ی آسمان، چشم هایش را بر چشم های خسته مادر و دست های پینه بسته پدر می دوزد و دلش، دل دل می کند برای یک سلام از جنس سلام صبح...
ادامه دارد...
فرزانه فرجی