چقدر در برابر بزرگی جمعهها کوچکام
کاش سکوت انتظار شکسته شود...!
تاریخ انتشار : جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 10:43
جمعه، جمعه و باز هم جمعه... گردش زمین با اشتیاق غریبی ما را به جمعه ها می رساند. مثل یک چشم بر هم زدن می گذرد شنبه، یک شنبه و ... جمعه.
جمعهای که دوست داریم زمان در آن روز متوقف شود تا شاید کمی بیشتر از انتظار بدانیم و شاید هم کمی زیباتر به انتظار جان دهیم.
سلام بر جمعه، سلام بر صاحب عصرهای بی قراری و سلام بر عشق. جمعه که می آید یک دنیا کلمه پشت سر هم قطار می شود. یک دنیا حرف، حرف ها دارد که بر زبان جاری شود و اینجا است که حس می کنی جمعه چقدر معنادار میشود.
جمعه یعنی غزل غزل دلواپسی، دل شورههایی از جنس دل بی قرار مادری که مدتها است جاده نگاهش فقط به در خانه میرسد.
جمعه یعنی سرگردانی دل های منتظر که در لا به لای شهر، انتظار را فریاد می زنند.
جمعه یعنی سنگین شدن پلک ها در پس اشک ریزان دیده ها، وقتی دل فقط منجی بخواهد.
جمعه یعنی دل دل زدن دل برای رسیدن به آب به امید قرار بی قراری های آب، به امید تمام شدن عطش انتظار.
جمعه یعنی نوای ندبه وقتی در بی خبری از دوست به سر می بری و دلت یک جواب سلام جانانه می خواهد.
جمعه یعنی آرزوی داشتن یک نشانی از دلبر، از مهدی صاحب الزمان (عج).
جمعه یعنی دلتنگی دل های ترک خورده از فراق.
جمعه یعنی بارش باران بر کویر دل های منتظر تا اندکی غم فراق را بشوید و با خود ببرد.
جمعه یعنی هوایی شدن دل در کوچه پس کوچه های شهر، یعنی رفتن، رفتن فقط برای رسیدن.
جمعه یعنی آراستن تمام شهر با دسته دسته نرگس.
جمعه یعنی حس دوست داشتن عطر یاس در فضایی پر از نوای غریبانه یابن الحسن (ع)، آقا بیا.
جمعه یعنی رفتن دل تا دیار کربلا و از طبیب دل ها، دوای درد دل های نا آرام از غربت ندیدن را طلب نمودن.
جمعه یعنی رفتن دل تا بقیع، آهسته قدم برداشتن، آهسته عاشورا خواندن که سکوت در کوچه های شهر بیش از این ترک بر ندارد که مادر دیگر دلش تاب ندارد.
جمعه یعنی به یاد کوفه بودن، به یاد مادر و خواستن از مادر که دعا کند پسر بیاید.
جمعه یعنی آیه امن یجیب را گونه ای دیگر خواندن، دست ها را به آسمان سپردن به امید استجابت دعا برای حضور حاضرترین غایب.
جمعه یعنی دعای فرج را عمیق تر خواندن، دل را به "الْغَوْثَ، أَدْرِکْنِی، السَّاعَة و الْعَجَلَ" سپردن.
و جمعه یعنی آمدن مردی از تبار سرزمین عشق، ساده، مهربان عاشق و اسطوره ی عدالت.
عزیز دل ها، بیا. بیا و حال شهرم را خوب کن. بیا و حال دل مردم خاکم را جلا بده ، بیا و چشم هایمان را روشن کن. بیا تا به شکرانه ی ظهورت برای نماز شکر، قامت ببندیم.
فرزانه فرجی/
سلام بر جمعه، سلام بر صاحب عصرهای بی قراری و سلام بر عشق. جمعه که می آید یک دنیا کلمه پشت سر هم قطار می شود. یک دنیا حرف، حرف ها دارد که بر زبان جاری شود و اینجا است که حس می کنی جمعه چقدر معنادار میشود.
جمعه یعنی غزل غزل دلواپسی، دل شورههایی از جنس دل بی قرار مادری که مدتها است جاده نگاهش فقط به در خانه میرسد.
جمعه یعنی سرگردانی دل های منتظر که در لا به لای شهر، انتظار را فریاد می زنند.
جمعه یعنی سنگین شدن پلک ها در پس اشک ریزان دیده ها، وقتی دل فقط منجی بخواهد.
جمعه یعنی دل دل زدن دل برای رسیدن به آب به امید قرار بی قراری های آب، به امید تمام شدن عطش انتظار.
جمعه یعنی نوای ندبه وقتی در بی خبری از دوست به سر می بری و دلت یک جواب سلام جانانه می خواهد.
جمعه یعنی آرزوی داشتن یک نشانی از دلبر، از مهدی صاحب الزمان (عج).
جمعه یعنی دلتنگی دل های ترک خورده از فراق.
جمعه یعنی بارش باران بر کویر دل های منتظر تا اندکی غم فراق را بشوید و با خود ببرد.
جمعه یعنی هوایی شدن دل در کوچه پس کوچه های شهر، یعنی رفتن، رفتن فقط برای رسیدن.
جمعه یعنی آراستن تمام شهر با دسته دسته نرگس.
جمعه یعنی حس دوست داشتن عطر یاس در فضایی پر از نوای غریبانه یابن الحسن (ع)، آقا بیا.
جمعه یعنی رفتن دل تا دیار کربلا و از طبیب دل ها، دوای درد دل های نا آرام از غربت ندیدن را طلب نمودن.
جمعه یعنی رفتن دل تا بقیع، آهسته قدم برداشتن، آهسته عاشورا خواندن که سکوت در کوچه های شهر بیش از این ترک بر ندارد که مادر دیگر دلش تاب ندارد.
جمعه یعنی به یاد کوفه بودن، به یاد مادر و خواستن از مادر که دعا کند پسر بیاید.
جمعه یعنی آیه امن یجیب را گونه ای دیگر خواندن، دست ها را به آسمان سپردن به امید استجابت دعا برای حضور حاضرترین غایب.
جمعه یعنی دعای فرج را عمیق تر خواندن، دل را به "الْغَوْثَ، أَدْرِکْنِی، السَّاعَة و الْعَجَلَ" سپردن.
و جمعه یعنی آمدن مردی از تبار سرزمین عشق، ساده، مهربان عاشق و اسطوره ی عدالت.
عزیز دل ها، بیا. بیا و حال شهرم را خوب کن. بیا و حال دل مردم خاکم را جلا بده ، بیا و چشم هایمان را روشن کن. بیا تا به شکرانه ی ظهورت برای نماز شکر، قامت ببندیم.
فرزانه فرجی/