سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

 
بد نیست گاهی مجنون بنشیند جای لیلا و لیلا جای مجنون....
لیلای مجنون شدن؛ می برد ادم را تا خود خود مجنون....لیلا می شوم و راه می افتم در دیاری که سامان دهم پریشان حالی دلی که دیگر دست من نیست وقتی حرف از آن ابر مَردها می شود...
همانجا که جنون؛ جزیره مجنون را گرفت در آغوش و بی خیال رفقایش نشد...
دلم ضعف می رود برای این همه دیوانگی؛ برای این همه شتاب برای رسیدن؛ برای این آتشی که افتاده به جانم؛ برای این همه انسان تکرارناپذیر.....برای این همه مَرد....برای این وسعت از بزرگی که قاعده و‌ قانون هرچه حجم است را بر هم زده اند....
لا به لای دلتنگی هایش که قدم می زنم؛ شلمچه می شود کربلایش. خاکش را می بوید  و می بوسد..رد پای رفقایش از اینجا تا آغوش دوست داشتنی خدا به قد یک لبیک است همین؛ این را از رد نگاه خاک گرفته اش می توانم مشق کنم.
پاییز است و‌قدم زدن هایش؛ می شود قشنگ ترین پاییز را گوشه ذهن دلتنگش ورق زد و‌ رسید به چذابه. چذابه است و بی قراری های غروبش؛ غریب می شود در غربت غروب چذابه...همانجا که خدا رفقایش را برد به ضیافت....
خاک دوکوهه؛ قدم هایش را نوازش می کند.  دو‌کوهه زمین می زندش. برای کوهی که در دو‌کوهه دلش هوای ریزش دارد باید تا نای آخر ایستاد....رفقایش اینجا ایستاده رفتند وقتی با سر و سینه غزل رفتن را در خاک این خاک روی نت آخر کوک کردند....
فکه برایش؛ غزل سرا است. غزل های بی سر؛ شنیده ام می گویند غرل بی سر می شود قطعه....یاد رفقای غرل سرای بی سرش....نَه ...من آدم گفتن از قطعه نیستم...
مرد در خیالش قدم زنان پیش می رود؛ جایی زانوهایش خم می شود. اول راست؛ می کشاند خودش را روی خاک ؛ اینجا همانجایی است که رفقایش خداحافظی را لبخند زدند؛ هویزه.
اروند همیشه بی قرار است؛ حالی شبیه حال دل خیلی از ماها. آنجا پر از سر و صداست‌ عملیات پشت عملیات؛ طغیان پشت طغیان؛ قرار روی مدار بی قراری..فریادش می شود سکوت؛ سکوتش می شود صبر و‌ صبر مرد را عاشق می کند.
اروند عاشق بوده؛ عاشقی که مقصودش را در دانه دانه های دلش جای داده.... خشم اروند؛ خشم عشق است....عشق گاهی بیداد می کند...دلش را می سپارد به نوای آب تا با زمزمه رفقایش جان بگیرد....گوش دل می سپارد؛ کمیل برایش جان می گیرد.
و‌این رفتن ها ادامه دارد تا همیشه....
گمانم جا مانده های جنگ؛ دلتنگ ترین مردان دیارم هستند....دلتنگی برایشان نه جمعه دارد و‌ نه غروب جمعه...
وقتی یار نباشد همیشه جمعه است و هر قرار پر از بی قراری....

فرزانه فرجی/