سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

 

از آن بالای صفحه که شروع می کنی و صفحه لغزان زیر انگشت شصتت تکانی به صفحه می دهد، دلت می خواهد دانه دانه این مربع های کوچک را با انگشت اشاره لمس کنی و با صدای بلند بخوانی و هر بار هم با صدای خودش گوش کنی.... دل دلِ دلت روضه می خواهد که بروی کنج اتاقت و چراغ را خاموش کنی و یک نفر بگوید شاید همان یک نفر خودش هم بخواند...

آدرس را خیلی هایمان بلدیم و البته خیلی هایمان هم نابلد...

دنیای اینستاگرام، خیابانی نه چندان شلوغ با ترددی حدود 75 هزار و هشتصد و اندی نفر، اما دلچسب، دلنشین و دلنواز و هرآنچه که بلد است دل را جای خوب گم کند. پلاک هم به نام حامد خان عسکری است با سه تا هفت. این خیابان پر است از غصه های پر قصه یا قصه های پر غصه....

می شماری دانه دانه از آن بالا، سی و پنجمین دانه همان خانه ای است که پرچم عزایش در شام غریبان روح الله، دل را به بازی می گیرد...

حامد می خواند، حامد با کلاه مشکی می خواند، حامد در ویژه برنامه اربعین حسینی با کلاه مشکی می خواند، حامد در قاب رادیو مهر، ویژه برنامه اربعین حسینی با کلاه مشکی می خواند....

نفس بند می آید... به قد 9 دقیقه و 47 ثانیه...

دست آخر می رسی به همین یک حرف از یک آدم حسابی... زائر حسین نباید کتک بخورد....

 از صبح بیش از پنجاه بار استوری اش را دیدم...

دستی به دامن تو و دستی بر آسمان

دست دگر کجاست که خاکی به سر کنم

برادرم رفت.....

و رجایی عفوک....

ما عزتمان بسته به این است: بسوزیم....با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم..

می خواستم از روح الله بگویم... همین بس که رفقایش پرچم عزا برداشتند و زدند سر در دنیای رنگارنگ اینستاگرام.. همه جا شد سیاه و سفید...ندیده بودم مثل اش را... اینجا شد حسینیه.. شد خیمه عزا... شد فقط حرف روح الله... شد فقط بگو جان، بگو حسین....

شد فقط رفاقت...

شد فقط رفاقت...

شد فقط بگو جان.... بگو حسین....

روح الله فرزند حسین بود که رفت...

 

فرزانه فرجی