سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر

تویی که دیگر نداریمت....

 

برای تویی که می شناسم و نمی شناسمت....

فروغ را دوست داشتم، فروغ را هنوز هم دوست دارم اما گم می شوم لا به لای این حرف هایش وقتی می گوید صدا، صدا، صدا، تنها صداست که می ماند...

اما فروغ جان این بار صدا ماند با دنیا دنیا حرف که ردش در نگاه، ردش در بغض، ردش در سری که فرو افتاد و بلعید واج به واج کلمه هایی که هیچ صدایی از آن برای گوشِ جان از یک تاریخ به بعد دیگر زمزمه نخواهد نشد.

صدا ماند اما صدا ماند با چاشنی حسرت شنیدن دوباره همان صدایی که لانه کرد کنج قلبم و ضربان اش را بر هم زد که آهای دیگر لالایی خوان نداریم درست بعد از همان تاریخِ یخ زده که حک شد روی سنگ مزار مردی که رفت و ما را رساند به خانه ای که بر سردرش زده اند نام آوران که هم نام ماند و هم صدا و هم افتادگی و هم حسین حسین گفتن ها که همین کافی است تا زمین گیر حسین شوم.....

اسیر می شوم و می مانم در اندوه محرمی که یک حاج مجید کم خواهد داشت. حرف های دلم را قاب می گیرم پشت دانه های شیشه ای چشم هایم و می گذارم کنج طاقچه دلم که راستی جای حسین گفتن های تو را چه کسی برایم پر خواهد کرد....؟

سید نماز خواند برای تو، با همان حزن پنهان و آشکار در پس صدایش که بخواهیم و نخواهیم جاری می شود اشک هایمان از بغض اش برای تو و این آخرین نوایی است که می ماند در این صفحه مشترک زندگی درست در مرز بین ماندن های ما و نماندن های تو....

این بار ما می گوییم و تو می شنوی و عجیب است رسم روزگار که ما روضه خوان می شویم برای دلمان و برای جای خالی ات که حسابی هم درد می کند...

اینجا همه چیز خوب پیش می رود جز نبودنت، باید باور کنیم که میهمان آسمان شدی...

 "اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا" تکرار می شود، تکرار می شود و باز هم تکرار می شود...تو دیگر از آنِ آسمان شدی. خدا به همراهت ...

حاجی جان به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را...

فرزانه فرجی/