این خط ، پایان ندارد....
حرف از رفتن هایی است که انتها ندارد، حرف از ماندن هایی است که با ماندنش؛ رفته و نشسته بر قد و قامت جاودانگی و شده است ماندن تا بی نهایت، راهی که با عبور از گذر گاه برای رسیدن، بوسه باران کرده است پل شهادت را.
عده ای شان زود آمدند، عده ای شان کمی دیر؛ عده ای شان کمی دیرتر و عده ای هم نیامدند و نیامدند...
حرف از آن نیامدن ها است. از آن نیامدن ها که چراغ دل مادری را در پس واژه عجیب و پیچیده انتظار کم سو کرد تا هر شبِ مادر شود شام غریبان و هر روزش شود بی قرار شام غریبان امشب.
و شاید اینگونه بود که انتظار، سخت ترین مشق شب های مادر شد. مشقی که نمی شد نقطه گذاشت آخر خط اش. گویی این خط، آخر نداشت و نداشته اما از آغازش می شد سخن گفت...
آغازش با عاشقی بیدهای مجنون شروع شد، همانجا که نخل ها بی سر شدند، درست جایی که افق در غروب غرق شد و خط به خط خاکریز پر شد از نوای بدرود...
رفقایی که لا به لای زمزمه هایشان می شد شنید، شاید مرا به شهر بیاورند روی دست ها اما تو را گمان نمی کنم که نمی کنم....
اینجاست که کلمه ها دست به سینه کنار هم ردیف می شدند برای تشییع؛ برای بدرقه همان عده ای که آمده اند و عده ای که کمی دیرتر آمدند...
اما حرف، حرف از نیامدن ها بوده و هست.از آن نیامدن هایی که طعم بر روی دست بودن ها، لا به لای آن پرچم سه رنگ را نچشیده اند...
و حالا تفحص جان می گیرد. می آید و می زند کنار همه کلمه ها را تا برسد به پسر تا برساند خبر به مادر تا شام غریبان مادر تمام شود تا شمع ها خاموش شوند.
همه خبرها بالا و پایین می شود بین چند کلمه...
یک پلاک، یک استخوان، یک لنگه جوراب، قمقه آب، خشاب فشنگ، کوله پشتی، سرنیزه اسلحه، آرپی چی، نارنجک های چهل تیکه، کتاب دعا، یک عکس سوخته رنگ و رو رفته، یک انگشتر، پوتین، یک تسبیح و ...
یکی از همین کلمه ها کافی است تا بشود تیتر اول خانه دل کم سوی مادر، تیتری که تاریخ انقضا ندارد...یوسف گمگشته آمد...
و هنوز هم شهید می آورند اما هنوز خیلی جاها لای در خانه ها باز مانده تا بیاید آن قاصد خوش خبر و برساند به مادر نشانه ای از پسر.
که درست در زمان ما، در تقابل نسلی که جنگ را دید و رفت، نسلی که از جنگ فقط شنید و نسلی که از جنگ هیچ نمی داند به احترام مردان سرزمینمان همان پسران دیروز که رفتند که اگر نیامدند و یا خیلی دیر آمدند بدانیم و آگاه باشیم و بپذیریم که امروز تفحص پسران دیروز خفته در دل خاک پر است از واژه هایی که نشان از غیرت دارد. تعلق خاطر به وطن در آن بیداد می کند. حفظ دین را فریاد می زند. برای حفظ حیا و حجاب بی قراری می کند. درس صبر را با شکیبایی هجی می کند. مرد عمل بودن را به تصویر می کشد. ایستادگی را ایستاده معنا می کند. به رضای خدا و خشنودی اش جان می بخشد. برای دین و حفظ اسلام بال و پر می زند. پشت به اهریمن می کند. رسیدن به مرگ سرخ و سعادت را جانی تازه می دهد. رهایی از خاک را در دل خاک نجوا می کند. بیداری و هوشیاری را با مسولیت پذیری تمام می کند وقتی بی تاب خدا می شود و برای حمایت از ولایت، نَفس را خاموش می کند و به شوق دیدار، پرواز را جان می بخشد....
حرف از تفحص شهدا در این زمان مثل بی قراری های مادر در آن زمان که خودِ خسته و بی تاب اش را کشیده به این زمان، تمامی ندارد....
راستی تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل....
فرزانه فرجی