شماره روزنامه:
خواستند و شد،خواستند و خدا سعادتی نصیبم کرد تا همیشه به شکرانه اش،شکرگزار باشم و بمانم.بمانم تا یاد بگیرم هرآنچه در طول سال های زندگی جا مانده بودم از آموختن و فهمیدنش که لا به لای تنهایی ها و شلوغی های گاه و بی گاه به سراغ کسانی بروم که در حرف حرف زندگیشان،زندگی جور دیگری جریان دارد،جور دیگری که کمتر میشود مثل آن را دید و پیدا کرد نه اینکه نباشد،هست اما...بگذریم.چند سال پیش زمانی که آرزو می کردم کاش کمی زمان متوقف می شد تا به اندازه کافی فرصت برای فکر کردن داشته باشم که چه شد و قرار است چه شود و یک دنیا سوال بی جواب،بودن رفیق یا بهتر بگویم خواهری که حضورش شد چاشنی همه این خواستن ها و سعادت ها و شکرگزاری ها،همه چیز را عوض کرد.دست دلم را گرفت و برد در میان رفقای چند ساله اش،جایی در بهشت اصفهان.آن روز غروب،با تمام وجود زیبایی هایش را در افق گلستان به نمایش گذاشته بود.خیلی طول نکشید که نم نم بی نظم باران هربار روی گونه هایمان جا خوش کرد.آسمان و زمین دست در دست هم داده بودند تا قدم هایمان شمرده شود،شمرده شمرده.در میان سکوت حاکم فقط دوست داشتیم که به چهره مردان آرام گرفته در خاک پاک گلستان شهدا نگاه کنیم و آرام بگذریم و تمام حواسمان جمع باشد که مبادا پا روی سنگ مزاری بگذاریم.همانجا بود که قرار شد پا به پای رفیق چند سالهام، شانه به شانه با واژه هایش همراه شوم و بعد از سالها نوشتن های پر فراز و نشیب وارد دنیای جدیدی شوم و برای کسانی بنویسم که جنسشان دوست داشتنی،حرفهایشان شنیدنی، شوخیهایشان منحصر بهفرد و دلاوریهایشان جانانه است.شروعش لذت بخش بود و ادامه اش لذت بخشتر...حال خوبی بود پناه بردن به دنیای کلمات وقتی جنس کلمه ها ناب می شد درست مثل جنس بنده های ناب خدا.جایی که هیچ گاه با گفتن از روایت های زندگی مردان مرد،چه آن زمان که از شهدای دفاع مقدس گفتم و چه آن زمان که از شهدای مدافع حرم،هرگز اسیر تکرار نشدم...اگر حال این سالها و روزهای من خوب است،خوب می دانم که برکتش از کجاست و حال خوبش از کجا سرچشمه می گیرد... و میدانم که اینجا هنوز آغاز راه است و ادامه مسیر به وسعت همه واژههایی که توان به دوش کشیدن و گفتن از این مردان را ندارند طولانی است و من محتاج دعای رفقای آسمانی ام هستم تا مثل همیشه هوای قلمم را داشته باشند...حالتان خوب...
فرزانه فرجی/ روزنامه اصفهان زیبا