امضاهایی که ماندگار شد تا ابد با شهادت
فرزانه فرجی
اینجا مکان مقدسی است. وضو بگیرید. کفش ها را از پا درآورید. مردانگی اینجا بیداد می کند. فریاد غیرت جانانه به گوش می رسد. اینجا حرف از مردانی است که مصداق لبیک به هل من ناصر ینصرنی شدند و سالها سختی را به زیباترین صحنه عاشقی بنده با معبود تبدیل کردند، حرف از شهدای مسجد فاطمیه اصفهان! حرف از رضاست، شهید «رضا اسماعیلی». او که نشاندار شد با ژاکتی که همسرش برایش بافته بود.حرف از علی اصغر است،شهید «علی اصغر ایروانی». راه را از آسمان تا آسمان کوتاه کرد.حرف از اکبر است، شهید «اکبر اثنیعشر». یادش بخیر، قبل از رفتن گفته بود: ای برادران؛ تفنگ افتاده از دستم را بردارید و راهم را ادامه دهید.حرف از مجتبی است، شهید «مجتبی احمدی». او که هنوز به سن تکلیف نرسیده،تکلیف الهیاش را به فرجام رساند. چهارده ساله بود که راهی شد، راهی آسمان... .حرف از حبیب الله است،شهید «حبیب الله اعرابی». سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم، حبیب الله، حبیب خدا شد و عاشقانه خود را به آغوش معبودش رساند... .حرف از سید علی است،شهید «سیدعلی امیرشاه کرمی». او که با پای گچ گرفته به میهمانی رفت، همان میهمانی که میزبانش خدا بود و بس... حرف از محمدتقی است،شهید «محمدتقی بشارت». حاجی آرام و قرار نداشت، حسابی هم نترس بود، بارها دستگیر شد اما دست بردار نبود... .حرف از غلامرضاست، شهید «غلامرضا پیرجمالی». آن لحظه آخر رنگ به رو نداشت. با هر زحمتی بود رو به قبله شد، چند سلام و یک خداحافظ... . حرف از مصطفی است، شهید «مصطفی جمشیدی». بعد از گذشت سال ها هنوز عطر نفسش وقتی نماز می خواند از گوشه اتاق حس میشود...
حرف از محمدرضاست، شهید «محمدرضا حقیقت». مزد ذکرهای زیر لبش را گرفت، همان حرفهای دونفره با خدا. عملیات کربلای 4 فراموش نشدنی است... .حرف از محسن است، شهید «محسن خانی». هنرمند بود، هنری از جنس قلمکاری، اما همه اینها به یک طرف، هنر شهادتش به یک طرف....حرف از مرتضی است، شهید «مرتضی داوری». پیشانی بندش با همه فرق داشت. معنایش این بود: جمجمه ات را به خدا بسپار، کلام امیر المومنین(ع) بود. همان هم که می خواست، شد....حرف از محمدعلی است. شهید «محمدعلی رضایی». چشمش را به دنیا بست وقتی هنوز دختر دردانهاش او را بابا صدا نکرده بود... .حرف از حسین است، شهید «حسین سرائیان». راه اربابش را خوب ادامه داد، مردانه، جانانه، بی سر و غریبانه... .حرف از حشمت الله است، شهید حشمت الله ضیایی. بابا حشمت الله بیشتر از 50 سال داشت وقتی شهید شد. باید مجنون باشی تا در جزیره مجنون به خدایت برسی.... حرف از علیرضاست. شهید «علیرضا فرشادفر». شناسنامهاش را دستکاری کرد تا راهی شود. حرف آخرش خواندنی بود،«به امید زیارت کربلای حسینی!» زیارتت قبول مرد... .حرف از حسن است،شهید «حسن قربانی». چه اجابت دعایش دیدنی بود. خدایا همیشه توفیقم ده تا در راه تو و برای تو و به سوی تو باشم.... و حرف هنوز ادامه دارد، شهیدمحمداسماعیل محسنی، شهیدغلامحسین نمنبات، شهیداکبرنمازی زاده و .... ابر مردانی که شهادت در قد و قامتشان زیبا، جا گرفت. همان ها که جاودانگی را به تصویر کشیدند و امضای مردانگیشان در صفحه روزگار ماندگار شد.