سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر
شرمندگی‌هایمان برای آسمانی‌ها انتهایی ندارد

بعد از شهدا چه کردیم/ آسان می‌گوییم کجایند مردان بی ادعا!

تاریخ انتشار : چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 11:23
خبرگزاری ایمنا: دیر یا زود باید جواب دهیم، دیر یا زود باید چشم در چشم شویم و مرد و مردانه بایستیم و بگوییم بعد از شهدا چه کردیم؟ برای رفقاشان که بازماندند چه کردیم؟ چقدر یادمان، به یادشان بود؟ چقدر راهشان، راهمان شد و یک دنیا سوال شاید برای بعضی هامان از جنس سوال های بی جواب...!
بعد از شهدا چه کردیم/ آسان می‌گوییم کجایند مردان بی ادعا!
 
ما را ببخشید به خاطر تمام از یاد رفتن‌های‌مان؛ ببخشید که یادمان رفت، رفتید تا نشان دهید حق همیشه بر باطل پیروز است. یادمان رفت که آشتی با خدا یعنی رفتن، رفتن برای نماندن و پرواز یعنی دل سپردن به خود خدا و رسیدن از دل آتش گلوله تانک و خمپاره به حق و الحق که سوختن در راه عشق را شما معنا نمودید. 
یادمان رفت که پاهایتان در خاک جنوب در شلمچه، دهلران و شاید مهران جا ماند تا ما قدرتمندانه بر روی پاهایمان بایستیم.
یادمان رفت دست هایتان را دادید تا دست هایمان جلو نامحرم دراز نشود.
و وای بر ما که یادمان رفت شمایی که تمام قد، یک تنه جلوی تانک دشمن ایستادید، حالا سال های سال است، همدم‌تان شده یک تخت و یک پنجره رو به حیاط و شاید حتی توان راندن پشه ای که آزارتان می دهد را هم نداشته باشید.
یادمان رفت چرخ های ویلچری که آرام در خیابان از کنارمان عبور می کند مردی به قد تک تک واج های غیرت، مردانگی و مقاومت را در خود جای داده است و نیز یادمان رفت که شاید به اندازه عبور از عرض یک خیابان هم همراهی تان نکردیم و می ترسم؛ بگویم که شاید بعضی از ما انگار اصلا ندیدیم شما را چه برسد که حالی هم بپرسیم.
یادمان رفت ماسک اکسیژن شاید نگذاشت یک بار، یک دل سیر فرزندانتان را در آغوش بگیرید و عطر تن نوه هایتان را احساس کنید.
یادمان رفت نوای سرفه های وقت و بی وقتتان، چه تلاش زیبایی بود برای بال و پر زدن برای شهادت، تلاشی برای رسیدن به همرزم هایتان.
یادمان رفت کمی از گاز شیمیایی بخوانیم و بدانیم از سوختن سینه و از آتش زدن پوست و چشم و شنیدیم که می گویند عشق، دل را می سوزاند و شما رفتید برای عشق در عشق و سوختن جسم و جان با دل، با هم.
یادمان رفت از موج از انفجار و از رفقایی که موج انفجار بمب های رژیم بعثی که خیلی نزدیک تر از آنچه که ما تصورش را بکنیم خاک جنوب را لرزاند تا عنوان جانباز اعصاب و روان را تا ابد بر دوش بگیرید و یادمان رفت در شلوغی های شهرمان، چقدر می توانید تنها باشید در آسایشگاه و دلتان پر بزند برای ملاقاتی شاید فقط در حد چند دقیقه.
یادمان رفت از خیلی از بچه های رزمنده هنوز هیچ خبری نیست و هنوز چشم به راهی در پس لحظه به لحظه ی این سال ها در نگاه مادران منتظر، خودنمایی می کند.
یادمان رفت سراغی از آزاده ها بگیریم و کمی پای حرف هایشان بنشینیم و بدانیم شکنجه یعنی؛ شکنجه یعنی سکوتی به وسعت تحمل دردهایی بدون وصف به خاطر وطن.
و تلخ تر و دردناک تر اینکه یادمان رفت که هنوز دارند شهید می آورند
یادمان رفت شاید یک تکه استخوان، یک انگشتر، چند خط نوشته و شاید یک پلاک تنها نشانه هایی باشد برای مادران منتظر و شاید هم نه، حتی دیگر مادر یا پدری هم نباشد تا یادگاری های مانده از پسر پهلوان اش را تحویل بگیرد و به همان نشانه ها دل بسپارد.
شرمنده ایم که آسان می گوییم کجایند مردان بی ادعا و بعضی هامان به همین گفتن فقط و فقط بسنده می کنیم.
شرمنده ایم که نشد، نتوانستیم راه عهدهای نیمه شب هایتان را با حق، آن طورکه دلتان می خواست ادامه دهیم.
شرمنده تمام مردانگی هایتان هستیم، شرمنده تمام ایستادن هایتان به خاطر خاک وطن و به خاطر بودن های امروز ما...

/فرزانه فرجی/

جاده‌‌های دل‎مان هر روز خاکی‌تر از قبل می‌شود

گوش جان دلتنگ نوای «انا المهدی» است

تاریخ انتشار : جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 10:02

خبرگزاری ایمنا: این روزها بی تو عجیب سخت می گذرد. این روزها نفس بی تو سخت فرو می رود. جنس دلتنگی هایمان حال و هوای تازه ای به خود گرفته، داغی هوای تابستان بهانه است. راستش را بگوییم ما سال های سال است که داغدار ندیدن روی ماهت هستیم.
گوش جان دلتنگ نوای «انا المهدی» است
 
مدت ها است یاد گرفته ایم پنج شنبه ها، "کمیل" را با اشتیاق زمزمه کنیم به امید دیدن چهره پر فروغت. به امید دور شدن غبار ندیدن، از دل های غبار گرفته مان و به امید روشن شدن دیدگانمان از عظمت نگاهت.
صبح های جمعه که می شود، دلمان غربت را غریبانه به دوش می کشد. "ندبه" که می خوانیم اشک هایمان جاری می شود، نفس ها به شمارش می افتد و گویی با شنیدن نوای انتظار، خونی تازه در رگ هایمان به جریان می افتد.
و طولی نمی کشد تا عصر جمعه...
عصرهای جمعه باز، دلمان از نو می گیرد. "سمات" که می خوانیم دلتنگی های دل های تنگ شده از فراق به اوج خود می رسد. گریه، فراق، گریه و باز هم فراق...
مهدی جان، جاده‌های دلمان هر روز خاکی تر از قبل می شود. نکند که دل هایمان به جاده خاکی زده و شاهراه را گم کرده باشیم؟
نکند انتظار را خوانده و هر دم مرور کنیم اما، اما طی این سال ها درست با آن تا، نکرده باشیم؟
نکند "آقا بیا" را تنها بر زبان جاری کرده و دل هایمان دنبال گمشده های دیگر باشد؟
باز هم نگرانی های دلم زیاد می شود از جنس نگرانی های دل مادربزرگ. نگران از اینکه نکند قد عمرم کوتاه باشد، کوتاه به اندازه ماندن حسرت ندیدن چشم هایتان تا ابد بر دل.
آقای خوبم؛ ساعت ها سریع عبور می کنند. روزها را خیلی زود پشت سر می گذاریم. ماه های سال مسیر گردش فصل ها و تغییر رنگ ها را در برابر دیدگانمان به تصویر می کشد، اما انگار هوا همیشه پاییزی است. هوای بدون عزیز فاطمه (س) همواره هوایی ابری است. دل گرفته است و دلش باران می خواهد.
حضرت باران؛ پاهایمان دیگر نایی برای ایستادن ندارند. کاسه صبر دل هایمان لبریز شده است از انتظار. فروغ چشم هایمان کم کم دارد کم می شود و گوش هایمان بی قرار شنیدن نوای عدالت است. عدالتی به گستردگی تمام هستی با نوای راسخ انا المهدی ...
ندیده عاشقمان کردی. ندیده دل به تو سپردیم. دل که نه، جان و دل به تو سپردیم. شدی سر منشا عشق، شدی منتهی آمال ما.
عزیز زهرا (س)، لطفا بیا و به این انتظار پایان بده. بیا تا آموخته های سال های دل سپردن را برایت تکرار کنیم، بیا و ببین که درس عاشقی را چگونه یاد گرفته ایم.
بیا تا با دیدنت، بدانیم که خورشید در برابر عظمتت حیران خواهد ماند...
بیا تا با آمدنت، به تمام سرگردانی های دنیایمان پایان ببخشی...
بیا تا با حضورت، از سیاهی ها و تاریکی های راه ترسی به دل نداشته باشیم...
بیا تا آن هایی که عشق را در دنیای بدون تو جست و جو می کنند بدانند دچار خسران شده اند...
آقای ما، بیا...لطفا فقط بیا...
 
/فرزانه فرجی/