سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر

دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که مادر؛ دیگر نیست....

دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که پهلو که در که وای بر من......

دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که حسین(ع) که حسن(ع) که علی(ع) وای از عاشقانه های علی(ع) ....

که علی بعد فاطمه (ع) عاشق تر شد.....

عاشق تر ها همیشه مظلوم ترند.... می مانند و ذره ذره آب می شوند.... علی(ع) جانم...

دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که موی تنم به احترامش می ایستد و وجودم چکه چکه آب می شود و چشم هایم بی امان؛ بی نوبت می ریزد....

دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که نایی در نفسش برای دمیدن ندارد؛ کمر خم می کند این مو شانه کردن های علی(ع) برای مرتبه آخر....

دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که انگار مهتابش داغ دار است و ستاره ها هم یکی یکی از چشم آسمان می افتند....

دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که دخیل باید ببندم بر بی نام و نشان ترین مزار...

دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که دلواپسی های خوابیده در پس پلک مادر زمین گیرم می کند وقتی حسین اش را ......

دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که لالایی آخر برای محسن از بین در و دیوار و‌ دود....

دلم را سیاه پوش سحری کرده ام که مادر کربلا را دید....که مادر زمین خوردن حسین(ع) را دید.... که مادر آب شد از بی آبی....که مادر تاب نیاورد..... که مادر.....رفت....

 

فرزانه فرجی/