سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر

سکوت به چه قیمت؟

تاریخ درج : پنجشنبه 25 امرداد 1397
شماره روزنامه: 
حرف های تلخ امیر شاه پسندی از شکنجه های سنگدلانه فرمانده عراقی
 

تصمیم گرفته بود زیر شکنجه‌های وحشیانه سکوت کند و این عراقی‌ها را بیشتر عصبی می کرد. امیر شاه پسندی از شکنجه های فرماندهان عراقی در دوران اسارت گفت: فرمانده عراقی ها حین کتک خوردن از من می پرسید چه کسی به شما خط می دهد، رهبر شما چه کسی است و سوال های متعدد دیگر. سوالاتش را چند بار تکرار کرد اما جوابی نشنید. دستور داد مقر را آماده کنند. معمولا هروقت بچه ها را می بردند مقر، برای اینکه صدای داد و بیداد بچه ها در زیر شکنجه به اردوگاه نرسد، از بلندگوها با صدای بلند آهنگ پخش می کردند. انگار خستگی شکنجه ها در تن امیر شاه پسندی دوباره جان گرفته بود که چنین ادامه داد:حوالی ظهر بود که دیگر نای مقاومت نداشتم. فکر کنم سه  چهار ساعتی در مقر زیر شکنجه بودم تا اینکه قرار شد علی عبدالخانی، مترجم اردوگاه را به مقر بیاورند تا تهدیدات را برایم ترجمه کند.فرمانده می گفت علی که برگردد، چنان بلایی بر سرت می‌آورم که تا عمر داری فراموش نکنی.علی را که بردند من ماندم و یک فرمانده سنگدل وبی رحم عراقی.شاه پسندی گفت: شکنجه ها ادامه داشت تا اینکه از سالن مقر من را به اتاق دیگری بردند.خود نقیب محمد پاهایم را با چوب فلک خیلی محکم بست. فکر کردم دوبار می خواهد فلکم کند ولی اشتباه فهمیده بودم.یک اتوی سفید رنگ را به برق زد. نقیب به سربازانش دستور داد که یکی از آنها اتو را بردارد،تا اینکه سربازی به نام جواد اتو را برداشت و به دستور نقیب به کف پاهای من، اتو کشید.همچنان سکوت کرده بودم تا اینکه داغی از کف پاهایم به اعماق وجودم رسید و احساس کردم که جگرم در حال سوختن است. نقیب محمد که حسابی عصبانی و چشمانش قرمزشده بود،  محکم با لگد به صورتم زد ودستور داد پاهایم را از فلک آزاد کردند. بعد هم بلندم کردند و دور سالن مقر مجبورم کرد که بدوم. البته با کمک دو سه سرباز چون یکی از پاهایم تاول بزرگی زده بود و از طرفی دیگر نایی نداشتم.بعد از یکی دو دور دیگر هیچ نفهمیدم.حرف های تلخ شاه پسندی از شکنجه های سنگدلانه فرمانده عراقی ادامه داشت، وقتی گفت:به رویم با پارچ آب می ریختند که به هوش آمدم.آنقدر احساس تشنگی داشتم که دهانم را باز کردم که کمی آب به طور تصادفی وارد دهانم شد.نقیب فهمید و دیگر اجازه نداد آب بریزند.دست بردار نبود.  اسلحه کمری اش را گذاشت روی گلویم و تهدید کرد و گفت من حکم قتل 15 اسیر را دارم.خوشبختانه و با یاری خدا،نقیب محمد به هدفش نرسید و از طرفی من هم شرمنده برادران عزیزم نشدم.دو سرباز زیر بغلم را گرفتند و از مقر به سمت قاطع بردند.او در ادامه گفت:بالاخره با هر سختی که بود من را به یک اتاق که به عنوان زندان انفرادی از آنجا استفاده می شد،بردند و روی زمین رهایم کردند و در را قفل کردند و رفتند.چند نفر دیگر از بچه ها را که بیرون از آسایشگاه در اردوگاه شکنجه کرده بودند البته نه مثل من به زندان آوردند.با وجودی که حال همه آنها خراب بود وقتی وضع من را دیدند لباس‌هایشان را در آوردند و روی هم گذاشتند تا جایی نرم برای من درست کنند.شاه پسندی اشاره ای داشت به آرام شدن نسبی اوضاع بعد از شکنجه های بی رحمانه عراقی ها و در پایان صحبت هایش را این طور تمام کرد:بعد از آمدن ژنرال الدوری فرمانده کل اردوگاه های اسرای ایرانی به اردوگاه، 60 مورد از ممنوعات آزاد شد و برای مدتی کوتاه اوضاع بهتری داشتیم.