سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر

اصلا این قصه دل کندن عجب قصه ای است.. قصه ای دنباله دار پر از غزل های دوست داشتنی.. غزلی که انتهایش از ابتدایش خواندنی تر است.. 

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست، تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست..

هنوز حالم خوب است.. خوب تر هم می شوم.. بهانه های دلم کمتر شده این روزها.. بی بهانه دنبال بهانه می گشت تا قرار بگیرد.. 

قراری که این روزها عیارش با روزهای قبل عجیب توفیر دارد... رفتن و رسیدن به جایی که می خواهم دلم را با دلش گره بزنم... 

حال دلم خوب است.. وقتی اینجا ام.. وقتی کلمات بدون نظم.. بدون ترتیب برای تو و از تو می گویند این روزها..

از تو که حالت خوب نیست اما حال دلم را خوب کردی.. من رسیدن به اینجا را دوست دارم..

رسیدن به جایی که مرز بین شلمچه تا سوریه به قد یک نفس کشیدن برایم کوتاه می شود..

جایی که بوی شلمچه دلم را می برد به سجده گاه عاشقانی که عروج را در سجده تفسیر و ترسیم کردند...

کاش می شد من لا به لای تمام این خاطرات گم می کردم خودم را..

 کاش زمان می ایستاد تا نبض دلم را روی مدار غیرت جانانه کوک کنم...

کاش کسی دنبال من نمی گشت... کاش کسی دلش برایم دلتنگ نمی شد.. کاش می شد فراموشم کنند .. کاش بی نشان بودم... 

اینجا راس ساعت دلتنگی، دلم آرام بود.. دلم در میان همه نشانه هایی که نشان از مردی داشت که رفتن را با ماندن تعبیر کرد آرام بود... 

اینجا به فاصله پلک زدنی می شد از جبهه های داغ جنوب گذشت

می شد  از میان نخلستان های سوخته گذر کرد و با نوای کارون دل را نوازش کرد و رسید به جایی که خواهر بی قرار است..

کربلا اینجا است.. جایی در سوریه.. کربلا نرفته، کربلا ندیده، کربلایی شدن هم عجب صفایی دارد... 

خواهر نباید پریشان شود.. اصلا غیرت غیرتی ها نمی گذارد.. این را می شود از ردپای خونی که هنوز روی انگشترش باقی است دید و حس کرد..

می شود از واژه واژه حرف های دلش یک دنیا لغت تعبیر کرد ...

می شود ردپای بغض هایش را روی دانه های تسبیح دنبال کرد و رسید به خلوت های شبانه جایی که خودش بود و خدا و بس..

مجالی برای بیشتر گفتن ندارم که گفتن تمامی ندارد از این قطعه ای از زمین که حالا حالا ها از جلوی دیدگانم پاک نخواهد شد.. 

صدای آب می آید.. آب و روشنایی..

سکوت اینجا میان حرف های دلی که دل بود و دل هست و دل می ماند پر است از شنیده هایی که برای دلم هیچ گاه رنگ کهنکی نمی گیرد.. 

می خواهم دست دلم را بسپارم به دست خاطراتی که زنده است و جاوید می ماند.. کمکم کن خدا.. توسلم به توست.. 

به تویی که می دانم اول و آخر تویی.. 

به تویی که خوب یادم دادی الا بذکر الله تطمئن القلوب را..

به تو که حسبنا الله و نعم الوکیل را ورد زبانم کردی.. به تو که دوست داشتنی ترین رفیق روزهای بی کسی ام بودی... 

فرزانِ