سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر

شدنی نیست!

شماره روزنامه: 
 

نتیجه تصویری برای «سجاد مرادی»، «سید یحیی براتی»، «مرتضی زارع» و «جواد محمدی»،

 

نه می شود روایت کرد... نه می شود به تصویر کشید...

انگار قصه خاک، قصه اسارت است و  زمین‌گیر کردن آدم‌ها. چطور می‌شود رهایی از خاک را ترسیم کرد؛ آن هم به این سادگی؟!

شهید آوینی می‌گفت هیچ شنیده‌ای که مرغی اسیر، قفس را هم بردارد و با خود ببرد؟!

کاش بودی و این بار ما برایت روایت می‌کردیم وقتی حرف، حرف زینب(س) است،

قفس که هیچ؛ برای خواهر حسین(ع) دنیا با همه بزرگی‌اش بشود یک قفس، برای «سجاد مرادی»، «سید یحیی براتی»، «مرتضی زارع» و «جواد محمدی»،

ماندن بی‌مفهوم‌ترین مفهوم است...!

راستی روایت این همه غیرت در یک عکس، عجیب نا شدنی است....

 

فرزانه فرجی/ روزنامه اصفهان زیبا


نظر

خاکریز دنیای مجازی مرد می‌خواهد!

شماره روزنامه: 

مردانی از جنس ما، همین چند سال پیش از همین نزدیکی‌ها راهی شدند. راهیِ راهی که انتهایش از ابتدایش پیدا بود، پیروزی حق علیه باطل. ساده بودند و بی شیله پیله و زلال چون آب روان. مردانی که مبارزان خوبی بودند. مبارزانی که در نبرد با هوای نفس پیشگام شدند. دل را تزکیه و نفس‌هایشان را پاک کردند. آسان پشت پا زدند به دنیا تا از همین حوالی راهی مبارزه‌ای شوند که آخر نابرابری بود. اما، اما قدرت ایمان معجزه می کند و معجزه رخ داد.از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود، به کجا می‌روم آخر...؟! و با اجازه شاعر کمی دست در شعر می بریم و می گویم در باغ شهادت هنوز هم باز باز است...باید بی خیال دنیا شد و دل بست به دین. دنیا و دین، چه غریب و آشنا، باید از اولی گذشت تا به دومی رسید، همان حرف شهدا...جان داد تا به جانان رسید.یکی رفت وقتی بازگشت دست هایش جا مانده بود. یکی رفت وقتی بازگشت یک پا بیشتر نداشت. یکی رفت وقتی بازگشت سینه‌اش عجیب خس خس می‌کرد. یکی رفت وقتی بازگشت چشم‌هایش نایی برای دیدن دنیا نداشت. یکی رفت بعد از سال‌ها برگشت و یکی رفت و دیگر برنگشت...حالا از آن روزها فاصـــله گرفته‌ایم. دیگر صدای انفجار از سرزمین شلمچه به گوش نمی‌رسد. دیگر صدای زنجیرهای تانک تن مادر را نمی لرزاند. دیگر نخل‌ها را سوزان نمی‌بینیم. دیگر اروند طغیان 
نمی‌کند. دیگر پدر لا به لای آوارهای ناشی از انفجار به دنبال پسر نمی گردد. دیگر صدای هواپیماهای بی رحم تن اهالی شهر را به لرزه در نمی‌آورد. دیگر دخترکی به دنبال عروسکش نمی گردد. دیگر فکه شاهد عطش بچه‌های رزمنده نیست... .اما حرف، هنوز حرف شهداست و راه، راه آنان. گذشتن و رسیدن، هرطور حساب کنی آخرش رسیدن است. از دیروز تا امروز و این راه نه کهنه شده و نه کهنه خواهد شد...!قبول، جنوب آرام است، کارون آرام تر. خرمشهر آزادانه نفس می‌کشد. صدای انفجار شنیده نمی‌شود اما می‌شود هنوز لبیک گفت. می شود راه را ادامه داد.می‌شود رد هشت سال دفاع مقدس را حالا در دنیایی مجازی که کم کم برای خودش در دنیای واقعی جا باز کرده گرفت و رسید به صدای شهید خرازی که با لهجه‌ای شیرین، محکم و مقتدر راه را برای رزمنده‌ها هموار می کند. می‌توان درایت شهید جهان آرا  را به تماشا نشست آن زمان که پا به پای همرزمانش حصار آبادان را می‌شکند. می توان از شهید بابایی خواند و شنیده‌های آن سال‌ها را یک جا نظاره کرد. می‌توان فهمید چرا شهید همت جاودان شد. می‌توان شهید چمران را گونه‌ای دیگر خواند. می‌توان از پسر بچه‌های 13 ساله که دست در شناسنامه بردند و راهی شدند خواند و خلاصه می‌توان خواند و دید همه خواندنی‌ها و دیدنی های هشت سال جنگ تحمیلی را...
چه زیبا فرموده‌اند مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه‌ای که « امروز زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.» دنیای مجازی در گلوگاه دنیای واقعی، سرباز می طلبد. سربازی که راهی راهی شود که شهدا در آن راهی شدند.... این خاکریز مرد می‌خواهد...!

فرزانه فرجی/ روزنامه اصفهان زیبا


بعد از تو بابا ....چشم‌ها به در خیره خواهد ماند!

شماره روزنامه: 
 
نتیجه تصویری برای فرزندان شهدا

 

دیگر بابا نیست. نبودِ بابا قصه ای شد ماندگار، قصه‌ای پر غصه.دیگر شمع های تولد بدون حضور بابا فوت می شود. دیگر نوای جانِ بابا در جواب بابا جان، شنیده نمی شود. دیگر صدای کلید انداختن بابا به در خانه به گوش نمی رسد. دیگر خبری از صدای قدم های بابا در حیاط خانه نیست. دیگر عقربه های ساعت نایی برای حرکت ندارند. انگار دلتنگ ساعت، دقیقه و ثانیه ای هستند که بابا خودش را می رساند به خانه. نبود بابا می شود همیشگی، به قد روز...به قد شب...به قد نبودن، نبودنی که دل را به درد می آورد و تمام بودن‌ها یکی یکی از جلوی دیده عبور می کند.ستون های خانه لرزید، سقف خانه ترک برداشت، دیوارها سیاه پوش شد.خبر، از رفتن خبر می داد. بابا رفت. بابا رفت تا در گذر روزها، فرزندانش اسیر جای خالی شوند که با هیچ واژه ای پر نمی شود. یک سال پیش وقتی برای تشییع یکی از رفقای شهیدش رفته بود، همانجا هوای رفتن در دلش افتاد. یک ماه دوره آموزشی گذراند و جواب بی قراری دل بی تابش را با رفتن داد. رفت سوریه. رفت و شد ابر مرد مدافع حرم. چند بار با رفقایش در محاصره دشمن اسیر شد؛ اما هر بار به لطف خدا و دعای خانم از اسارت رهایی یافت.هر بار می آمد مرخصی عطش رفتنش بیشتر می شد، رفت برای برگرداندن آرامش به حرم. رفت تا با سینه سپر کردن و مردانه جنگیدن حسرت رسیدن به یک وجب از خاک حرم و حتی کمتر از آن را بر دل نیروهای داعش بگذارد. رفت تا با سربند یا زهرا (س) و مدد گرفتن از مادر تمام قد بایستد برای حفظ حرم دختر. در این راه حسابی هم مصمم بود و جدی. آن‌قدر که فرمانده گردان فاطمیون شد. فرماندهی که عاشق شهادت بود. عشقی که دلباخته اش کرد تا در اوج سیاهی شب، لا به لای نماز عاشقی، آرزویی کند که آرزو نماند برایش. کمتر در مرخصی می ماند. هر بار که می آمد بی تاب تر می شد برای برگشتن. سفر آخر ده روز بیشتر در مرخصی نماند. خداحافظی اش حسابی متفاوت بود. حلالیت طلبید از همه، کوچک و بزرگ... و عاقبت راهی شد. رفت به راهی که جاده دلش برایش هموار کرده بود. شهید، شهادت...همین واژه آشنای غریب و دوست داشتنی. خبر که رسید باورش غیر ممکن بود. غیر ممکنی که زود ممکن شد وقتی بچه های سپاه خبر را تایید کردند. دل مادر آرام ترک برداشت. دختر قد خم کرد و پسر برای شنیدن خبر خیلی کوچک بود. خبر تمام کرد همه دلهره های بی خبری را. خبر آرام کرد تمام دلشوره‌های بی خبری را.بابا رفت. چشم هایش بسته شد. صدایش خوابید؛ اما هنوز لبخند بر لب داشت. پدر خوابید.خوابی آرام و بدون دلواپسی؛ چراکه خوب می دانست همسر و فرزندانش راهش را ادامه می دهند؛ درست همان طور که خواسته بود. همان طور که هنوز می‌خواهد.خداحافظ بابا.خداحافظ بابای قهرمان.خداحافظ ای رفیق، رفیقی که راه رفیقت را در پیش گرفتی و چه زود راهت، راهی آسمان شد.دلتنگی برای تو تمامی نخواهد داشت؛ چراکه هربار از کوچه های شهر گذر کنیم، بی شک به کوچه‌ای خواهیم رسید که نبودنت را فریاد می زند.

 

فرزانه فرجی/ روزنامه اصفهان زیبا


محســـن چریک مبارزی از فلسطیــــن تا ایران

تصویر مرتبط

شماره روزنامه: 
  

شهید سعید گلاب‌بخش، معروف به «محسن چریک» را شاید خیلی از ما نشناسیم؛حتی در حد یک اسم از او! شهیدی که زندگی پرماجرایش؛ حرف‌ها برای گفتن دارد. او که متولد اصفهان و بزرگ شده در این خطه بود، عقلی بیشتر از سن و سالش داشت. او از همان سنین نوجوانی تمام فکر و ذکرش مبارزه با ظلم بود و چیزی نگذشت که به بهانه درس و تحصیل خودش را به لبنان و فلسطین رساند. او آموزش‌های چریکی را آنجا و در کنار شهیدچمران، شهیداندرزگو و استاد جلال الدین فارسی فراگرفت و مبارزه با اسرائیل را در دستور کار خود قرار داد. با ورود امام به ایران، او هم به وطنش بازگشت و با تشکیل سپاه پاسداران، آموزش نظامی به پاسداران را آغاز کرد. سعید گلاب‌بخش با شعله‌ور شدن آشوب‌های داخلی در روزهای اول پیروزی انقلاب، آرام ننشست و برای از بین بردن دشمن، آنچه در توان داشت به نمایش گذاشت؛ تا جایی که شهادتش را همان روزها از خدا گرفت و در غرب کشور پر کشید!


هدفش بزرگ بود خیلی بزرگ‌تر از سنش
از بچگی زیر بار حرف زور نمی‌رفت. هرجا حرف ناحقی می‌شنید یا می‌دید که ظلمی در حال وقوع است، فریاد اعتراضش بلند می‌شد و همان لحظه یا در موقع مناسب عکس العمل نشان می داد. درست از همان موقع که هم سن و سال‌های سعید به فکر درس و حتی بازی در کوچه و خیابان بودند، او تمام فکرش مشغول مبارزه با ظلم رژیم حاکم بود. سعید با چند گروه مخفی هم در اصفهان ارتباط نزیکی داشت؛ اما هیچ وقت حرفی از آنها نمی زد. مدتی بود حواسش خیلی به درس و مشق نبود. هنوز کلاس سوم راهنمایی را تمام نکرده بود که تصمیم گرفت از کشور خارج شود. این طور هم وانمود می‌کرد که به خاطر ناراحتی های روحی و برای ادامه تحصیل قصد رفتن به خارج از کشور را دارد. وقتی خودش را رساند به لبنان و حتی در عملیاتی که فلسطینی‌ها علیه اسرائیل انجام دادند حضور داشت، می‌شد فهمید که در سر سعید چه می‌گذرد. خستگی در برابرش معنا نداشت.هدفش بزرگ بود، خیلی بزرگ تر از سن و سالش...آنقدر که از سن 14 سالگی فعالیت‌های سیاسی اش شکل جدی تری به خود گرفت.

 

مرد شرایط سخت بود مرد روزهای بحرانی
بار سفر را که بست، ابتدا رفت به انگلستان. اطرافیان فکر می‌کردند برای ادامه تحصیل رفته است به آن کشور. با اینکه هر از گاهی با خانواده تماس تلفنی داشت و نامه هم می‌داد؛ اما آدرس ثابتی نداشت و معمولا در مسافرت بود. به شهرها و کشورهای دور و نزدیک می رفت. بیشتر کشورهای اروپایی و آفریقایی را دیده بود. فقر و ظلم و تبعیض حاکم در آن کشورها اذیتش می‌کرد. با اسم های جعلی گذرنامه داشت. یک روز لباس عربی می پوشید و یک روز کت و شلوار. حسابی خطر می‌کرد و همیشه هم توکلش به خدا بود. قرار بود برای ماموریتی برود هندوستان. لباس هندی پوشید و خودش را در میان 140 مسافر هواپیما جا داد. از قضا هواپیما در مسیرش توقفی چند ساعته در فرودگاه مهرآباد تهران داشت. در همین فاصله یک آمریکایی برای کنترل مسافران به داخل هواپیما آمد؛ اما متوجه نشد که سعید نه بلیت دارد، نه پاسپورت. بعدها می‌گفت، در چنین شرایطی انسان درک می‌کند معنای ایاک نعبد و ایاک نستعین را... .مرد شرایط سخت بود؛ مرد شرایط بحرانی. خطرها را به لطف خدا همیشه پشت سر می‌گذاشت. قدرت ایمانش مثال زدنی بود؛ قدرت توکل اش بیشتر.


امام(ره) که آمد او هم آمد...
در آلمان بود که به خاطر پاسپورت جعلی به زندان افتاد.9 روز زندانی شد. قرار بود او را تحویل دولت ایران دهند؛ اما با پول کمی که داشت مجوز آزادی اش را گرفت. دو، سه روزیطول کشید تا خودش را به یک مکان امن و مطمئن رساند. دو، سه روز گرسنگی و بیماری حسابی ضعیفش کرده بود؛ اما  تحملش زیاد بود. به لطف خدا از این شرایط سخت هم رهایی پیدا کرد. با رفتن امام(ره) به فرانسه، عشق و علاقه زیادش به امام (ره) سبب شد خود را به پاریس برساند. با ورود امام(ره)به ایران، با دومین هواپیمایی که حامل خانواده امام (ره) بود به ایران بازگشت و بعد از آن فعالیت‌هایش رنگ و بوی تازه‌ای به خود گرفت. سپاه پاسداران که تشکیل شد، به آموزش بچه‌های سپاه پرداخت. دوست داشت تجربیاتی که در لبنان و فلسطین به دست آورده بود را در اختیار آنها قرار دهد.آرام و قرار نداشت. اوضاع کشور کمی که سامان گرفت تصمیم گرفت برود به افغانستان و عراق... . می‌گفت باید به آنها کمک کنیم. اوایل انقلاب دوباره به لبنان رفت. خبر اوضاع نابسامان کردستان را که شنید، طاقت ماندن نداشت. برگشت تا دینش را نسبت به انقلاب ادا کند.

 

شجاعتی که او رابه محسن چریک معروف کرد
جنگ تحمیلی که شروع شد، ایران نبود. قصد بازگشت به ایران داشت؛ اما به علت بسته بودن فرودگاه نتوانست برگردد. چند روزی گذشت تا از مرز ترکیه وارد کشور شد. تمام فکرش پر شده بود از راه‌های مقابله با دشمن متجاوز. تاکید زیادی روی فرمایش حضرت امام (ره) داشت؛ آنجا که می فرمودند:« در جنگ عدد مطرح نیست؛  قدرت تفکر انسان است که پیش می برد»...  خیلی زود راهی جبهه شد و حدود دو هفته پشت جبهه افراد داوطلب را آموزش داد. سعید به عنوان فرمانده عملیات غرب کشور منصوب شد. مهارت و تجربه بالای او در طراحی عملیات چریکی و نفوذی سبب خوبی بود تا بارها ضربات مهلکی بر پیکره دشمن وارد کند. شهرت و شجاعت او به قدری بالا بود که در آن منطقه هم به محسن چریک معروف شد. هفت روز  از آبان سال 1359 می‌گذشت. سعید عملیات بسیار مهم و سرنوشت سازی را طراحی کرد و به مرحله اجرا درآورد و طی حمله ای برق آسا به نیروهای دشمن یورش برد. روزی اش شهادت بود؛ خواسته همیشگی اش. سرانجام در همان روز پس از مبارزه ای سخت به همراه چهل نفر از دوستانش بر اثر آتش پر حجم دشمن در ارتفاعات افشار آباد به خواسته اش رسید و شهید شد و ردی از خود به جا نگذاشت!

فرزانه فرجی/ روزنامه اصفهان زیبا


نظر

درخشش اصفهان زیبا در جشنواره ملی ایثار

شماره روزنامه: 
 

فرزانه فرجی، خبرنگار روزنامه اصفهان زیبا، رتبه دوم چهارمین جشنواره «تجلیل از خبرنگاران برتر رسانه‌ها و فعالان فضای مجازی» را در بخش یادداشت و مقاله برای اثری با نام «مادرانه» به خود اختصاص داد. به گزارش ایثار،‌ برگزیدگان چهارمین جشنواره «تجلیل از خبرنگاران برتر رسانه ها و فعالان فضای مجازی» روز گذشته در مراسم اختتامیه این جشنواره با حضور حجت‌الاسلام شهیدی نماینده ولی فقیه، معاون رئیس جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران و سید عباس صالحی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی معرفی و تقدیر شدند.مدیرکل روابط عمومی و اطلاع‌رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران با اشاره به رشد 25 درصدی شرکت در چهارمین «جشنواره تجلیل از خبرنگاران برتر رسانه‌ها و فعالان فضای مجازی» در حوزه ایثار و شهادت، نسبت به سال گذشته، گفت: 1350 اثر توسط 734 نفر از اصحاب رسانه به دبیرخانه این جشنواره ارسال‌شد.علیرضا کریمیان افزود: فراخوان ارسال آثار در تاریخ 12 خرداد 1397، از طریق رسانه‌های مختلف نشر و تا 22 تیر ادامه داشت که در این مدت، 1350 اثر توسط 734 نفر از اصحاب رسانه به دبیرخانه جشنواره ارسال شد که بر اساس اعلام هیئت داوران، آثار ارسالی به لحاظ کیفی به ویژه در گستره استانی از سطح مناسبی برخوردار بوده‌اند.وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز در این مراسم با بیان اینکه فرهنگ احسان، ایثار و شهادت پوشش‌دهنده این هویت‌هاست، افزود: اگر کشور ایران چند هزار سال است که پابرجاست به این دلیل است، باید به مولفه‌های فرهنگ احسان، ایثار و شهادت در آن توجه کنیم زیرا در سرزمینی بسیار پرخطر و در معرض هجوم دشمنان قرار داریم.

اصفهان زیبا/