سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر
دل که دل باشد، دیار عشق هم نزدیک می‌شود

مردانی که به عشق امام حسین(ع) تا پای شهادت رفتند!

کربلای جبهه‌ها یادش بخیر...


خبرگزاری ایمنا: بی قراری برای رسیدن به قرار آخر سراسر وجودش سایه انداخته بود، خیلی هم وقت نداشت، ثانیه ها بیشتر از همیشه داشت خودنمایی می کرد.
مردانی که به عشق امام حسین(ع) تا پای شهادت رفتند!
 

شب قبل از عملیات بود، دلش یک کنج آرام می خواست، یک کنج به اندازه تمام بی قراری های یک دل و یک دل به اندازه عطش دیدار ... 
وقتی سیاهی شب همه جا را در آغوش گرفت، قید سنگین شدن پلک هایش را زد، آب قمقه برای گرفتن وضو کافی بود... 
می خواست یازده رکعت بخواند، نیت، رکوع و سجده … از آن سجده های دنباله دار... 
سر، را که بر خاک می گذاشت انگار شانه هایش نای بلند شدن نداشت. 
وقتی نوای "الهی العفو" هایش گوش را نوازش می داد و هق هق هایش در سینه حبس می شد، شانه هایش عجیب می لرزید. 
سر از خاک که برداشت، تمام چهره‌اش پر بود از شبنم هایی که تمام مسیر دل تا دیده را طی کرده و بارشش، طوفان دل را کمی آرام تر نموده بود. 
ثانیه ها همچنان با سرعت می گذشت... 
صدای چند تا از بچه های گردان خیلی سخت به گوش می رسید، انگار آن ها هم هوایی شده بوده اند. 
یک دفعه بند دلش پاره شد. صدا از اسارت حضرت زینب (س) می گفت، از داغ علی اصغر، عباس و اکبر امام حسین (ع)، از گودال، از نیزه و از مظلومیت. 
از آه های بی جواب و از آب های ... از عشق و از حسین (ع). 
صورت نیمه خشکش در سیاهی شب دوباره درخشید. 
باید تمام قد می ایستاد... 
" السلام علیک یا أباعبدالله و علی الأرواح التی حلت بفنائک..." 
دلش به یک باره رفت، رفت تا خود خود شش گوشه حرم امام حسین (ع) ... 
باورش نمیشد، چه زود دعای قنوت و ناله های سجده اش داشت مستجاب می شد. 
انگار همه جا کربلا بود، عطر سیب هم مشام را خوب نوازش می داد. 
چشم دلش به ضریح که افتاد...افتاد. 
افتاد تا سجده کند، فقط و فقط برای حمد، حمد برای دیدن. 
کلمات یکی پس از دیگری از جلوی دیدگانش عبور می کردند، سعی کرد کنار هم قرارشان دهد. 
همان نوای همیشگی اش بود، همان که وقتی هوای کرب و بلا هوایی اش می کرد، در خلوت اش زمزمه می نمود، 
" کاش می‌شد کربلا باشم شبی، تا به برگیرم مزار دلبرم.." 
عملیات آغاز شد. خیلی طول نکشید که زمین و آسمان یک رنگ شد. بچه ها هرچه در توان داشتند رو کردند... 
همان هایی که شب قبل، جنس وجودشان با نام " یا ابا عبدالله " حسابی صیقلی شده بود، مرد و مردانه ایستادند. ایستادند به خاطر مظلومیت، ایستادند به خاطر عزت نفس و ایستادند به خاطر داغ عطش های کربلا... 
اما ...اما فرجام همه ایستادن ها با دعوت همراه بود. یک دعوت ناب الهی. یک دعوت از جنس آب... 
وقتی خمپاره دشمن کار خودش را کرد، افتاد. اما چشمانش به راه بود. 
وقتی دیدگانش آخرین تصویر دنیایش را به نظاره می نشست لبخند زیبایی کنار لبش نقش بست... گویی آن دعای آخر در آن سجده آخر به اجابت رسیده بود. 

/ فرزانه فرجی/