سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

و دوباره روزگار به صفحه جمعه رسید

آرام قرار دل های بی قرار، بیا ...

تاریخ انتشار : جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 10:35

خبرگزاری ایمنا: چقدر تقویم دلم بی قرار رسیدن جمعه‌ها است، چقدر جمعه‌ها بی تاب تمام شدن انتظار، چقدر انتظار درگیر دل‌های منتظر، چقدر دل‌های منتظر بی قرار فراق یار... و دوباره روزگار صفحه خورد و جمعه‌ای دیگر را نشانمان داد.
آرام قرار دل های بی قرار، بیا ...
 
و هجران، از نو جان می‌گیرد. شهرم سراسر غزل می‌شود با نغمه یابن الحسن (ع)؛ آقا بیا. قرار دل‌های عاشق بر مدار عشق سوار می‌شود و قلب‌ها گویی برای پرواز لحظه شماری می‌کنند. و چه دوست داشتنی است ضربان  قلبی که از دوری یار از هیچ نظمی جز دیدار و رسیدن به اصل عشق پیروی نمی‌کند.
دریای دل برای آمدن، برای دیدن و برای بودن کسی موج سواری می‌کند که عدالتش تمام جهان را در آغوش خواهد کشید. احساس عجیبی است ندیده دل بستن، ندیده عاشق شدن و ندیده دل سپردن ... .
زبان شرمنده می‌شود برای چیدن کلمات کنار هم، لکنت گریبانگیر دل می‌شود وقتی به دنبال واژه‌ای برای توصیف عزیز زمان می‌گردد.
مهدی جان، آرامش‌مان کمی گم شده است. آسمان دلمان بیشتر وقت‌ها مثل آسمان بهار می‌شود. به نظر خوب می‌آید و در چشم بر هم زدنی همه چیز به هم می‌ریزد.
طوفانی به پا می‌شود در دل‌هایمان. رگبار " کجایی آقا؟ " امانمان را می‌بُرد. فرصتی پیدا می‌کنیم تا دلتنگی‌های دلمان را ورق بزنیم. دلتنگی‌هایی به اندازه تمام جمعه‌هایی که می‌ترسیم از کم شدن سوی چشم‌های چشم به راهمان و ماندن حسرت ندیدن بر دل‌هایمان. دلتنگی‌های از جنس ندیدن و رفتن. دلتنگی‌های به اندازه انبوه بغض ‌و خستگی‌های غریبی که جای جای دلمان را نشانه گرفته است.
بغض‌هایی که در پس خود، آه حسرت‌هایمان را عجیب در سینه حبس می‌کند و دست‌هایمان را آسمانی. دلمان با ستاره‌ها هم سو می‌شود و در تاریکی‌های شب دعا می‌کنیم که بیایی، بیایی و تاریکی‌ها را بشکافی و برای همیشه فلق را به ما هدیه دهی.
عزیز فاطمه (س)، کاش "امن یجیب" را کمی بلندتر بخوانی تا دل به نوایت بسپاریم به امید استجابت برای ظهورت.
بیایی و غبار را از آیینه دل‌های خاک گرفته مان که کم کم دارد رنگ کهولت به خود می‌گیرد برداری ...
بیایی و رحمت بی حد و اندازه عدالت را همچون چتری بر سرمان بگسترانی ...
بیایی تا با آمدنت ببارد دیدگان‌مان بر شوره زار معصیت‌هایمان تا پایان یابد انتظار...
بیایی و با نوای رحمانی، اذان صبح را در گوش جانمان زمزمه کنی، الله اکبر بگویی و ما را با خود به حق برسانی ...
بیایی و یک شام جمعه ما را به کرب و بلا ببری و آنجا برای مادر، یک روضه میهمان‌مان کنی ...
ای یوسف عشق، درد آشنای اهالی درد، می‌دانم که عادت نداری دستِ دل درد کشیده‌ای را رها کنی، می‌دانم که از حال و روزمان خیلی خوب خبر داری، می‌دانم که می‌دانی تنها پناهمان تویی، تنها امیدمان تویی، بیا و حال دل اهالی درد را سامان بده ...
فرزانه فرجی/