سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر
در پروازی تا بی‌نهایت، حج‌ات قبول عباس جان!
تاریخ انتشار : پنجشنبه 15 مرداد 1394 ساعت 08:40

خبرگزاری ایمنا: آسمان با تمام عظمت اش، با تمام اقتدارش و با افتخار به خود بالید، آن زمان که مردی از تبار باران، مردی که زبان ابرها را خوب می دانست و مردی که آسمان قدمگاهش بود تبسمی کرد و خود را برای همیشه به آغوشش سپرد.
در پروازی تا بی‌نهایت، حج‌ات قبول عباس جان!
 
یادش بخیر. قرارگاه رعد؛ ساعت از نیمه شب گذشته است. تاریکی سراسر قرارگاه را در برگرفته، صدایی نگهبان را به سمت خود می کشاند. ناله های آرام، چاشنی خوبی است برای زیباتر کردن نجواهای شبانه. کمی که نزدیک تر می شود صدا به نظرش آشنا می آید. جلوتر که می رود عباس را می بیند که بدون هیچ توجهی به اطراف، خود را در برابر خدا به خاک سجده سپرده است.
صدای موذن که گوش جانش را نوازش می داد؛ بی قرار ادای نماز اول وقت می شد و چه عاشقانه در برابر خدا اشک های چشمش جاری می گشت. دنیا با تمام زیبایی های فریبنده اش برای عباس هیچ جلوه ای نداشت.
لباس پوشیدن اش هم در نوع خود مثال زدنی بود. ساده و بی پیرایه. می گفت: انسان باید غرور و خودپسندی های خود را از میان بردارد و نفسش را تنبیه کند و از هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مُضر می کشاند، پرهیز کند تا نفسش پاک شود.
شهید بابایی، جنسش و عیارش ناب و خالص بود. تلاشش برای پاک سازی فطرت و برای رسیدن به بالا و تا اوج منحصر به خود خودش بود.
ساده بود، ساده هم زندگی کرد. آنقدر که انگار سادگی مفهومش را از عباس می گرفت. 
تابستان ها یاور کشاورزان بی بضاعت می شد. می رفت و در برداشت محصول کمکشان می کرد، بی هیچ چشم داشتی. زمستان ها هم که بام خانه ها از برف حسابی سفید پوش می شد، پارویی بر می داشت و می رفت به کمک آن هایی که کهولت سن، توان پارو کردن برف های پشت بام را از آن ها گرفته بود.
ناگفته ها برای شهید عباس بابایی وسعتی بی انتها دارد. هرجایی که عباس بود حال مردم آنجا هم خوب بود.بابایی مصداق بارزی بود از تعبیر "امن یجیب".
در نبردهای هوایی بی نظیر عمل می کرد. ابتکارات عباس در عملیات بهترین عامل برتری هوایی بر دشمن بود. قبل از پرواز، تفال به کتاب خدا می زد و آیه  "ما رمیت اذ رمیت ولکنّ الله رمی" را بارهای بار زمزمه می کرد تا همواره یادش باشد زمانی که در جریان جنگ های هوایی پیروز می شود، این پیروزی منحصرا از آن او نیست.
عباس با دلی بی قرار پرواز می کرد. وسعت دلش بدون حد ومرز بود. تا اینکه سرانجام در نیمه مرداد ماه سال 1366، آخرین پرواز عباس بابایی به سمت آسمان اوج گرفت. پروازی که ارمغانش به رنگ خون بود و ماهیتش نوای "اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک" را به همراه داشت.
اوضاع داشت خوب پیش می رفت که به یک باره صدای انفجار مهیبی همه چیز را در آسمان بهم ریخت. عباس نایی برای جواب دادن نداشت. صدا مدام می پرسد "عباس حالت خوبه؟"، "تو رو خدا جواب بده..." و عباس بالاتر از ابرها، در آغوش خدا شاید در سعی بین صفا و مروه و شاید در مِنا برای همیشه آرام گرفت.
آری؛ عباس، عشق را در شهادت پیدا کرد!
 
/فرزانه فرجی/