سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر


چقدر نزدیک می شود دورترین دورها، چقدر برادری جانانه برادری می شود، چقدر انتظارها که به فرجام می رسد..! این روزها دوباره شهرم جان گرفته. دوباره شــهرم پر از تلاطم شــده، پر از بودن، پر ازآمــد پر از تمام شدن چشم به راهیهای کهنه و نو. دیوارهای شهر بیشتر از همیشــه قد علم کرده اند تا فریاد برآرند آهای اهالی شهر مهمان داریم. مردی از سوریه آمد، مردی بعــد از دو ســال بــی خبــری، عمامه بــر تابوت آمد...چه رخداد آشــنا و غریبی اســت آمــدن رفیقی که رفیــق تریــن رفیــق بود.حــال دل روحانیون شــهر چــه منقلــب بود. حــال هــم دوره ای هایــش و حــال هم حجره ای هایش منقلب تر. انگار همه نوحه خوانمرد نوحه خوان شدند. نخوانده می شد گریست پا به پای روضه های مردی که غربت زینب(س) را فهمید که رفت....

و این آمــدن ها ادامــه دارد ... مــردی بعد از دو ســال تلاش برای عزیمت به سوریه با خبر شهادت آمد. آمد تا دل دو دختر نوجوان و پســر خردســالش پر شــود از جای خالی بابا، پر شــود از بابایی کجایی؟ پر شــود از حرف های دلتنگی و پر شــود از بابا بیــا و یک بار دیگر بابای من شو...مهمانان شهرم از مردان دیروز هم بودند...مردی کــه در نهر عنبــر جــا مانــده بود،آمد. دو مــرد از دلاورمردان عملیــات رمضان کــه در منطقه کتیبان دل به آســمان ســپرده بودند هــم آمدند. یــک مرد از بچه هــای عملیات نصر چهــار از خا ک زبیــدات آمد، یک نفر از منطقه مجنون از بچه های عملیات خیبر آمد...
خلاصــه خبرهــا حا کــی از آمــدن بــود و زمان درســت در عصر ما شــد نقطــه تلاقی چنــد دهه جانانــه تا آخر ایســتادن، چنــد دهــه غیــرت، مردانگی . انــگار همه حــرف هــا خلاصــه مــی شــود در ایســتادن در همین مردانه ایستادن. دیروز برای خاک پاک ایران سرفراز و امروز برای حفظ حریم حرم. چه تلاقی غریب و دوست داشــتنی اســت رســیدن از مردان مرد غیرتی دیروز تا مردان غیرتی امروز. کربلا منتظر ماســت بیا تا برویم، کربلایی که این روزها از سوریه می گذرد. هرطور حساب کنی، هرطور بخوانی و هرطور نگاه کنی اینجا در خاک پا ک سرزمین ما عشق بیداد می کند. عاشــق که باشــی عشــق بازی می کنی برای رسیدن بــه معبــودت. دلت را می ســپاری به دســت خــدا که خوب می داند کجا قرارش دهد. عاشق که باشی دنیا می شــود برایــت یــک راه تا تــو را بــه شــاه راه برســاند. عاشق که باشی می بری و می روی، عاشق که باشی از همســفرت دل می َکنی، عاشــق که باشی مجنون مــی شــوی، مجنــون زینــب(س) و راه برایــت کوتــاه می شــود به قد رفتن و به قد درآغوش کشیدن خدا. رفتن هایــی کــه اول و آخرش بــرای خداســت. دیروز ا کبرآقادادی رفت تا امروز حسین در همان مسیر راهی شود و دیدارها را با برادر تازه کند و بیاید و کنار او جایی در بهشت اصفهان قرار بگیرد...حاجی هم رفت تا از بی خبری بگوید، بی خبری هایی که بــی نشــانی را دور از مرزهای خا کــم فریاد مــی زد و آمدنش پر از حرف بود. پر از حرف های قشنگ. یادش بخیر نوای حاج صادق آهنگران، انگار برای این زمان می خواند؛ آخر راه همین جاست بیا تا برویم، فرصتی باشــد ا گر بــاز در ایــن آمــد و رفت، تــا همین امشــب و فرداست بیا تا برویم

فرزانه فرجی/ روزنامه اصفهان زیبا