سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

همه دنیای مادر شد خانه... همه خانه شد یک گوشه!

شماره روزنامه: 
روزی که مصطفی رفت
  

فریادهای بی صدایش را می شود شنید. دردهایش بی صدا فریاد می زنند. مادر باشی و ندانی پسرت کجاست، یک‌شبه موی سیاهت سفید می شود. مادر باشی و بی خبری شود حال شب و روزت یک شبه خط چین های روزگار زودتر از موعد روی صورتت جا خوش می کند. مادر باشی و آغوشت پر شود از قاب عکسی که تنها همدم تنهایی هایت باشد یک شبه پیر می شوی!

چقدر سخت است نداشتن یک خبر از پسر برای مادر، هر شب برایش می شود شب عملیات.یک شب با رمز یا ابا عبدالله. یک شب با رمز یا زهرا(س) و وای بر شبی که رمز عملیات شد یا زهرا(س).

چطور می شود مادر را آرام کرد وقتی به یاد پسر، نفس هایش گاه و بی گاه بی نظم می شود.برای مادر فقط همان یک عکس ماند آن هم زنجیر شد گوشه قلبش.

از روز رفتن مصطفی بهار خانه مادر پاییز شد و پاییز شد تمام فصل زندگی اش.همه دنیا شد خانه.همه خانه شد یک گوشه . یک گوشه، جایی نزدیک پنجره.زندگی خلاصه شد در مصطفی.

دیگر از رفقای مصطفی خبری نیست تا مادر را کمی خبردار کنند به قد همان بی خبری! چشم های به گود نشسته مادر خسته نمی شود از این بی قراری. خسته نمی شود از این انتظار. شیشه پنجره اتاق، شرمنده نفس های مادر است که طی سال ها آرام در سکوت پر از حرف هایش، بازتابی شد از دانه های دلش.

مادر تا همیشه برای پسر مادری خواهد کرد و تا همیشه چشم هایش راه را تا انتهای حیاط، نزدیک های در خانه خواهد کشید. دست هایش نایی ندارد. پاهایش هم همین طور.

روزگار با تمام وجود نقش و نگارش را روی صورت مادر ترسیم کرده است.باید از این نقش و نگار آرام و با حوصله گذشت.

خط به خط باید خواند.خط به خط تا خط مقدم رفت و بارها و بارها دست خالی بازگشت.

در عمق این خطوط می شود غرق شد. غرق شد و رسید به دلی که هنوز مثل همان ساعت های اول بی خبری همچنان به عشق مصطفی می زند.

فرزانه فرجی/ روزنامه اصفهان زیبا