سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر

یک وقت هایی هست که نیست بودن آدم هایی می شود همه ی هست زندگی آدم... از آن هست هایی که زبانی می گویی خوب شد که رفت، خوب شد که نیست اصلا دم خدای خوبمون گرم که رفت....

اما،

اما تازه از آنجا شروع می شود همه چیز...

مگر می شود نبود آدمی را که روزی همه بودنت در گرو بودن هایش بود به راحتی فراموش کرد...

مگر می شود نبود کسی را که قرار بود حالاها حالاها باشد آن هم چه باشدی، راحت از یاد برد....

مگر می شود نبودن هایش را بین همه ی بودن هایی که او را به یاد می آورد انکار کرد...

مگر می شود چشم ها را بست و بست روی چشم هایی که همه ی دنیا را در خودش جا داده...

مگر می شود از بودن کسی که صدایش هنوز نفس می کشد لا به لای خاطرات خاک گرفته، حرف نزد...

مگر می شود ساعت 22 و فلان دقیقه همیشگی را از خاطر برد...

مگر می شود صفخات آلبوم را دو تا یکی ورق زد ...

مگر می شود ردپای حرف هایش را از دل دلتنگ خط زد...

مگر می شود به جای دو فنجان چایی یک فنجان چای ریخت ...

مگر می شود فنجان چایی اش را امتحان نکرد و نگفت داغ نیست...

مگر می شود نباشد وقتی همه وجودت می شود اویی که شاید نیست اما هست ... 

هست، هست تر از همیشه... بودنی به قد تمام بودن های خودت...

او هست... 

او همیشه هست...

فرزانِ