سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

دلم، دلش دل دل می کند.. اصلا این روزها حالش عجیب و غریب است. حالی مثل خیلی وقت ها. مثل همان خیلی وقت های تکراری که هربار فکر می کنم با همیشه فرق دارد اما آخر آخرش می رسم به همان بی قراری همیشگی. به همان که ...

بگذریم... یک بگذریم دیگر از آن بگذریم هایی که دلم می خواهد نگذرد، نگذرد تا من بین همه خرابه های دلم گم شوم. گم شوم و خودم را پیدا نکنم، گم شوم و کسی دنبالم نگردد...

دلم می خواهد بین خرابه های دلم بگردم و تکه های دلم را همان دلی که دل بود روزی پیدا کنم و بچینم کنار هم تا شاید شوم آدم سال های پیش، سال هایی که از من خیلی دور نیست، راستی کاش کسی بود دل را بند می زد... مثل چینی بند زن های قدیم.. 

کاش یکی بود و حوصله  می کرد و تکه های دلم ر ا کنار هم می چید تا من یک بار دیگر خودم را پیدا کنم....

کاش می شد پیدا کرد کسی را که دست دلم را بگیرد و بگوید برو دو روزدیگر بیا ... سعی ام را می کنم که خوب برایت بند بزنم ...

کاش می شد ... 

کاش یکی بود من گمشده ی من را پیدا می کرد..

دلم برای خودم تنگ شده.. دلم برای منِ خودم تنگ شده...

دلم برای خودم تنگ شده...

کاش یک دل، بند زن پیدا می شد..

چه بازارش رونق می گرفت لا به لای  این همه دل ...

فرزانِ