سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بزن باران

نظر

گذر سال ها رنگ تکرار نخواهد گرفت برآنچه که بر شما گذشت

ابرمردان مرد خط شکن...!

Image result for ?شهدای غواص?‎

و خبری رسید. خبری که از مرز دل ها گذشت. مرد و زن، پیر و جوان هم نمی شناخت. کمتر می شد کسی را پیدا کرد که از 175 غواص دست بسته چیزی نداند. خبر، دل مردم دیارم را عجیب لرزاند. دیوارهای دلِ خیلی ها ترک برداشت. خیلی ها زیر آوار خرابه های دل ماندند. و اما همیشه گفتن از حال دل مادر منتظر سخت است و کشنده. حرف از دلتنگی است که برایش انتهایی نیست.

گفته بودند پسرش را آب برده. گفته بودند که تنها شده برای همیشه. گفته بودند کسی که دل به دریا می زند به این راحتی ها پیدا نمی شود. گفته بودند دریا شاید روزی برگرداند پسرش را، اما کسی نگفته بود که ممکن است وقتی بر می گردد دست هایش بسته باشد. کسی از زنده زنده خاک کردن حرفی نزده بود. خبر چه کرد با دل مادر! تمام بی قراری این سال ها از بی خبری به یک طرف و خبر دست های بسته و خاک کردن که مادر را هلاک کرد یک شبِ به یک طرف.

یاد لالایی هایی که شب های تنهایی برای قاب عکسی که روی پاهایش می گذاشت و می خواند، افتاد. داغ دلش تازه شد. قصه ی آتش زیر خاکستر عجب قصه ای است. عهد کرده بود که دیگر سراغ دریا نمی رود و حالا هوای شکستن عهد به سرش زده بود. می خواست برود و فریاد بزند و تمام گِله های این سال ها را به یک باره بر سر دریا خالی کند. خالی کند تا شاید خالی شود از سکوت این سال های سال دریا که پسرش را در آغوش گرفته بود و ساکت مانده بود. سکوتی به قد عبور سال ها بی خبری که ردپایش بر موهای مادر، روی چین و چروک های صورت و کمر خمیده اش موج می زد.

اما مادر است دیگر. دریا در برابر دل دریایی اش تعظیم می کند وقتی سکوت مادر را می بیند. آنجا بود که دل اروند هم به درد آمد. ناله هایش بیشتر از همیشه به گوش می رسید. دوباره قصه ی ادامه دار پرچم های گلگون آن هم دسته دسته. همان ها که برای تمنای آسمان، دل به آب زدند. سردشان شده بود شاید و خاک تسلای دردهای دلشان شد.

و به اینجا که می رسم گم می شوم بین واژه ها، چطور می شود از داغ خط شکن ها گفت؟ چطور می شود از مادران رفته حرف زد؟ چطور می شود غربت دست های بسته را با واژه هایی که شرمندگی رنگ از رخسارشان برده نشان داد؟

نَه... نمی شود که نمی شود. فقط می شود با کلمه ها بازی کرد تا شاید پشت تمام حرف های ناگفته ی این سال های دوری، برای دل بی قرارمان کمی قرار تمنا کنیم...

 

سلام به بدن های خسته تان و سلام به قلب های مهربانتان که طاقت دوری از خاک سرزمین مادری را نداشت. هنوز صدای پای شما از کوچه پس کوچه های دیارم به گوش می رسد. اینجا همه آشنای شما هستند. از آسمان همیشه آبی خزر تا خلیج همیشه زنده ی فارس، همه به یادتان خواهند ماند. گذر سال ها رنگ تکرار نخواهد گرفت بر آنچه که بر شما گذشت ابر مردان مرد خط شکن...

فرزانه فرجی/روزنامه اصفهان زیبا